نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

دوستمان گفت مغروری ، به خدا پناه میبرم از نفس خودم ! الله مدد

سلام به پاکان

زندگینامه امام محمد باقر(ع)

نام مبارک امام پنجم محمد بود .

لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت که : دریاى دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت .

القاب دیگرى مانند شاکر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذکر کردهاند که هریک بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .

کنیه امام ابوجعفر بود .

مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .

بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .

پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .

تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهداء کودکى بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک میشد .

دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .

در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه کتابهاى فلسفى و مجادلات کلامى در این دوره پیش میآید , و عدهاى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا میشوند .

قاضیها و متکلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدیدمیآیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر مینماید , و تعلیمات قرآنى - به ویژه مسأ له امامت و ولایت را , که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا , افکار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على ( ع ) متوجه کرده بود , و پرده از چهره زشت ستمکاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میکشاندند و احادیث نبوى را دربوته فراموشى قرار میدادند .

برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاکم جعل کرده ویا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مینمودند .

اینها عواملى بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .

بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایهریزى نمودند .

زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداکار دست یازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند .

به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .

در مکتب تربیتى امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته میشد .

ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم میکرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت .

امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .

سیرت و صورتش ستوده بود .

پیوسته لباس تمیز و نومیپوشید .

در کمال وقار و شکوه حرکت میفرمود .

از آن حضرت میپرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش میپوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میکنى ؟ پاسخ میداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , که محرومان و فقرا و تهیدستان زیادبودند , چنان بود .

من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار , نمیتوانم تعظیم شعائر دین کنم .

امام پنجم ( ع ) بسیار گشادهرو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .

با همه اصحاب مصافحه میکرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق میفرمود .

در ضمن سخنانش میفرمود : مصافحه کردن کدورتهاى درونى را از بین میبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - میریزد .

امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , کمال مواظبت را داشت .

میخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .

در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باکارگران و کشاورزان بیل میزد و زمین را براى کشت آماده میساخت .

آنچه ازمحصول کشاورزى - که با عرق جبین و کد یمین - به دست میآورد در راه خدا انفاق میفرمود .

بامداد که براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع میشدند و از انوار دانش و فضیلت اوبهرهمند میگشتند .

مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى - با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خودفروخته - کوشش بسیار کردند .

ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهاى بیسابقه آل ابوسفیان , که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأ له امامت و رهبرى , که تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ کردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند ; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایى رسید که فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایهگذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .

امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منکرو امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقههاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .

رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را که فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى که از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .

چنان که در این حدیث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد .

صداى کودکى را شنید , پرسید کیستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت : نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .

فرمود : شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین که یکى از اولاد من است ملاقات کنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد .علم و دین را نشر بده .

امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى ( ص ) پرداخت .

این جابر بن عبدالله انصارى همان کسى است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهى عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به کربلا آمد و غسل کرد , و در حالى که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .

بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهى بود .

نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وکلمات قصار و اندرزهایى همراه است , که به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است .

بنا به روایاتى که نقل شده است , در هیچ مکتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبودهاند .

در زمان امیرالمؤمنین على ( ع ) گوئیا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان که باید - بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در کنار دریاى بیکران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانمیدانستند .

بی جهت نبود که مولاى متقیان بارها میفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید .

و بارها میگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم .

ولى کو آن گوهرشناسى که قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درک میکردند , و مانند تشنه لبى که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول یکى از مورخان : مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .

امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبودحماسه آفرینان - فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حکومت اموى را , از این طریق مناسبترمیدید , و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .

اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حکومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار میگرفت .

در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفى شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد : و آن راه , تجلیل و تأ یید برادر شورشیاش زید بن على بن الحسین بود .

روایاتى در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مکتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأ ییدمیکرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) میفرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن .

و نیز نقل شده است که روزى زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت کرد : یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله .

یعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .

آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک , اى زید , به خدا سوگندتو نمونه عمل به این آیهاى .

میدانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأ ثیر تعلیمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دین قیام کرد .

سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموى ,در سال ( 120 یا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .

بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند .

و چنانکه تاریخ مینویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجهاى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز که در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .

امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , که زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار , که نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .

چه در این دوره , حکومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشرافکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شکل پایهریزى و تدوین اصول مکتب - که امرى بسیار ضرورى بود - پیش آمد .

اما چنان که اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا که پاى مصالح حکومتى پیش میآمدو احساس میکردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت که دنباله خط رسالت و بالاخره حکومت الله است تعلیم میدهد , تکان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشکنجه امام ( ع ) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... براى شناخت این امر , به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است میپردازیم : در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک , خلیفه اموى , به حج میآید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج میرفتند .

روزى در مکه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میکند و در آن سخنرانى تأ کید بر سر مسأ له پیشوایى و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفههاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینکه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران .

این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته میشود , آن هم در مکه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام میرسد .

هشام در مکه جرأ ت نمیکند و به مصلحت خود نمیبیند که متعرض آنان شود .

اما چون به دمشق میرسد , مأ مور به مدینه میفرستد و از فرماندارمدینه میخواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کرد , و چنین میشود .

حضرت صادق ( ع ) میفرماید : چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .

هنگامى که به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .

نیز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهایى که درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند ) در برابر او نصب کرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .

هنگامى که وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او میرفتم , چون نزدیک رسیدیم , به پدرم گفته : شما هم همراه اینان تیر بیندازید پدرم گفت : من پیر شدهام .

اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است .

هشام قسم یاد کرد : به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمیدارم .

آنگاه به یکى از بزرگان بنى امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند .

پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد .

سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تاآنکه نه تیر پیاپى افکند .

هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت : نیک تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .

چرامیگفتى من بر این کار قادر نیستم ؟ ...

بگو : این تیراندازى را چه کسى به تویاد داده است .

پدرم فرمود : میدانى که در میان اهل مدینه , این فن شایع است .

من در جوانى چندى تمرین این کار کردهام .

سپس امام صادق ( ع ) اشاره میفرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد .

در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن میگوید .

امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن میگوید .

اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بیش از پیش ناراحت میکند .

بعضى نوشتهاند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند .

و چون به او خبر میدهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها میکند و به شتاب روانه مدینه مینماید .

و پیکى سریع , پیش از حرکت امام از دمشق , میفرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأ ثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .

با این وصف امام ( ع ) در این سفر , از تماس با مردم - حتى مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمیورزد .

جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت میکند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقدارى از مال او را وقف کند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان ( رمى جمرات ) و قربانى کردن براى او محفل عزا اقامه کنند .

توجه به موضوع و تعیین مکان , اهمیت بسیار دارد .

به گفته صاحب الغدیر -زنده یاد علامه امینى - این وصیت براى آن است که اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مکان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , واز دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .
شهادت امام باقر ( ع )

حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا کردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .

سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .

پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنارپدر بزرگوارش - به خاک سپردند .
زنان و فرزندان

فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشتهاند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر بود .

ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند .

على و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند . . .



علت گذاشتن این مطلب را نمیگم .

ولی یکی از دوستان در نظرات گفتن که تو مغرور و خود خواهی ! نمیدونم شاید ! ممنونم که منو به خودم متوجه کردید .

سعی میکنم خودم رو اصلاح کنم .

خداوندا ما را هدایت فرما همچو حجتهایت که بر ما ولی قرار دادی تا مثل آنها شویم .

یا حق 

خدا همیشه باماست آیا ماهم با او هستیم ؟

سلام بر پاکان

ای سر خفی ذکر جلی ادرکنی . . . . ای نور خدای ازلی ادرکنی
تو دست خدایی و من افتاده زپای . . . . یا حضرت مرتضی علی ادرکنی
امشب با یک واقعیت آشنا شدم و فهمیدم خداوند را باید آن جور که هست بشناسی نه اینکه برای خودت خدا بسازی ! فهمیدم قلب ما در یک تنگ ماهی کوچک جای گرفته آن را بشکنیم و خرد کنیم تا دنیا بستر قلب ما باشد تا وسعت قلب پیدا کنیم ، آموختم نیست بودن در هست خدا و در محیط با هست خدا ، هست بودن فنا شدن میخواهد و مرد عمل ! اگر علی ع نشدی حداقل خودت رو به آنها بچسبان که بوی آنها به تنت بنشید و تو هم بوی خدا بدی و این تو را جاری خواهد کرد .
واژه ها را برای بیان حس خودت بالا و پایین نکنن صداقت را با خودت یدک نکش چون سنگین است و توانت را میبرد ، تا خم نشوی و خاک را سرمه نکنی نمیتوانی آن گونه که حق مردان است قامت راست کنی والا سرو هم بلند است ولی ثمرندارد ، می دانی چرا وقتی پیر میشوی کمرت خم میشود ؟ این قانون خلقت است درخت هم وقتی ثمر میدهد و نتیجه ، کمرش خم میشود ولی ای کاش وقتی مثل آن درخت کاغذ شدی یا قلم ، کسانی تورا به دست بگیرند و بنویسند که روحت را کثیف نکنند و تو بستر عمل خیر اللهی باشی نه اهریمن .
یا حق آنچه گفتم ، از بدمستی بود چه کنم که این میخانه شرابش به بوی یار آلودست و چنان سرمت میکنه که ساعتم دیگر عقربه هایش را میریزد تا مرا از آن اصل غافل نکند ابرو خورشید و مه ساقی ما در کار است تا تورا در نفس صوت خودش غرق کند . او چنان رقص سما در تن تو اندازد که رود عقل به جایی و فقط هو به تماشا آید . یاحق 

بیا ای داور و حاکم که ما محکوم منهاییم .

سلام بر روان پاکتان

پنج شنبه رفتیم یه مجلسی و برای صفای روح با آنان هم صدا و هم سفره شدیم ، و آقا سید مهدی شروع کردند به غزل خوانی و وصف الله و امیرالمومنین ع و حضرت قائم عج و قلبم را صفا داد تا قفل زبانم باز شد و این حقیر نیز از دل نوشته هایم شروع کردم به مستی که یکباره متوجه شدم که دور سفره طریقت این مجلس سالکین به سماء صفا میکنند و با دل نوشته ای از حضرت امیر ع و حضرت صاحب عج پیمانه آخر را سر کشیدم و چنان مست شدم که سید مهدی وقتی ذکر الله مدد را ندا کرد از شوق وصل الله در زمین و آسمان جایی برایم پیدا نمیشد و آنقدر در اوج الوهیت غرق شده بودم که نفسم در گلویم جمع میشد و با هو یا هو مرا تاب میدادند انگار کودک گریزپایی شده بودم که به شوق دیدار آنچه آرزویش هست بیقراری میکند و از آنجا که بلند شدیم رفتیم امام زاده ای در آن حوالی و انجا نیز زبانم انگار از خودم نبود شروع کرد به بدمستی و ، حاشا قصه عشق گفتن ناآگاه چشمانم را که باز کردم دیدم عده ای درکنارم حقله زدند و هرکدام با طریقی با ربش چنگ دل می نوازد 

انگار زیاده گفتم ، شرمنده قصد توصیف زیبایی نزدیکی به صراط المستقیم هست نه خود ستایی این حقیر که مثقالی نیستم در ترازوی تراز اللهی . 

دعا کنید در این عشق همه به تعادل برسند تا این مجلس وصل همیشه سفره اش باز بماند . 

خداوندا این حقیر و دوستانش را و برادرش . . . ! را به آنچه ذاتت قائل است هدایت فرما که ما حتی در مسیر خانه ایمان که چندین سال است مسافرش هستیم سردر گمیم چه برسد به راهی که تو را میپوید . آمین 

حقیرسرتاپا نقص

یا الله ارحمنی

  

بسم الله الرحمن الرحیم
و التین و الزیتون ﴿۱﴾
سوگند به [کوه ] تین و زیتون، (۱)
و طور سینین ﴿۲﴾
و طور سینا، (۲)
و هذا البلد الأمین ﴿۳﴾
و این شهر امن [و امان ]، (۳)
لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم ﴿۴﴾
[که ] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. (۴)
ثم رددناه أسفل سافلین ﴿۵﴾
سپس او را به پست ترین [مراتب ] پستى بازگردانیدیم؛ (۵)
إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم أجر غیر ممنون ﴿۶﴾
مگر کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده اند، که پاداشى بى منت خواهند داشت. (۶)
فما یکذبک بعد بالدین ﴿۷﴾
پس چه چیز، تو را بعد[از این ] به تکذیب جزا وامى دارد؟ (۷)
أ لیس الله بأحکم الحاکمین ﴿۸﴾
آیا خدا نیکوترین داوران نیست؟ (۸)


خداوندا ما را از تکذیب کنندگان قرار مده .

ما خودمان را تسلیم تو کرده ایم و خودمان را به تو سپرده ایم و تو بهترین امانت دارانی . 

خدایا به حق لااله الا الله ما را خودت هدایت فرما .

یا حق

عجب صبری خدا دارد

سلام به خوبان

دیگر واقعا خسته شدم کسی هست بتونه کمکی کنه تا نفس تازه کنم ، آخه دنیا رو دوشمه زانوهام طاقت نداره کسی بیاد یه کم بره زیر این دنیا و تحمل کنه تا نفس تازه کنم . میدونم سریع میگی چه ادعایی تو تحمل وزن دنیا رو میکنی ؟ 

من ذره ای در این دنیا نیستم و اصلا نیستم که مدعی باشم ولی یه باری رو دوشمه .

آره عزیزم هر کسی یه دنیایی داره که بارش رو تحمل میکنه ، اما بعضی ها تویه دنیاشون فقط خودشونن و بس ، ولی بعضی ها دنیاشون پر شده از نیازهای دیگران و دیگه خودشون نیستند و زندگی میکنه برای هدف خاصی که اون خدمت خلق الله فی سبیل الله هست و دیگران مثل یک پدر ازش انتظار دارند .
خداوندا تو که تمام دنیا ها را خلق کردی و مالک تمام آنهایی و اداره آنها با اراده توست و در این فکرم که تو چقدر صبوری و ما چقدر عجولیم .

سبحان الله

حقیر سرتاپا نقص

بوی خدا

سلام به روح پاکتان


بشنو از من چون حکایت میکنم . . . نالهء نی ها روایت میکنم 


نی به لب از کوی او دم میزنم . .  . از سبوی هو به لب خم میزنم 


درد دل با آنکه مرا آفرید تا برویم و رشد کنم و بالا روم تا به او برسم . . . 


خداوندا دربین آنهایی که آلتهایشان ملاک ارتباط هست و قیافه حق به جانب میگیرند و خود را پاکترین مخلوقات مینامند و با این تایید طلبی خودشان نفسشان را گمراه میکنند چگونه از تو بگویم ؟
منی که در خودم و در خلوتم فحشای گمراه کردن زنی را با کلام تو می پرورانم آیا یادم رفته که تو شاهد و ناظر نفسم و جسمم هستی !
چگونه از انسانی صحبت کنم که کلا از تمام ماها حسابش جداست و زمانی که از کنار درختی رد میشود آن درخت از برکت حضور او تو را تسبیح میگویید و از بوی او که بوی تو را میدهد مست میشود و با نسیمی میرقصد و همان نسیم با گذر از وجود او هدف پیمایش مکان را پیدا میکنم و تسبیح گویان به نام الله بوی او را در تمام فضا انتشار میدهد و فضا از حضور او که بقیة الله هست تو را تسبیح میگویند و ندای سبحان الله خلقت وجود همه را زنده میکند . اما نمیدانم چرا این انسان اصلا انگار نه انگار آنقدر در دنیای خود محو شده که کل خلقت را نمیبیند و انگار دیواری بین او و کل مخلوقات کشیده شده و او مشغول کار خود هست و اگر کسی با او از خالقش سخن بگوید اول نگاه میکند ببیند نر هست یا ماده زیباست یا زشت رو ، نفع دنیوی دارد یا نه ، ثروت دارد یا فقیر هست و اصلا توجهی به کلامش که هدف هست ندارد .
فرق بین حیوان و انسان چیست ؟ به جز غرائض حیوانی مثل خودرن و تولید مثل و شهوت و خواب و حفظ حریم و . . . روح یا نفس یا شعور هست که انسان را از حیوان جدا میکند و الا فرقی ندارند . مثلا سگ هم وقتی به یک سگ دیگر میرسد اول نر یا ماده بودن را ملاک ارتباطش قرار میدهد .
مرا خاکم کنید که دیگر سخن نگویم که بیشتر از این زبان درازی ست .
خداوندا ما را از حجاب بین دنیای خودمان و محبت خودت رهایی ده تا وجودمان با رحمتت ماییه آسایش و امنیت خلقت باشد و حضورمان یادآور وجود تو باشد و نفسمان بوی تورا داشته باشد تا در هر نفس یاد تو خلقی را هدایت کند و دیگر منی در میان نباشد و همه تو باشی .
حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یاالله

آنان که می گویند ما نیازمند خدا نیستیم از حکومت خدا خارج شوند .

بﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
ﺍﻗﺮﺃ ﺑﺎﺳﻢ ﺭﺑﮏ ﺍﻟﺬﯼ ﺧﻠﻖ ﴿۱﴾
ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ . ) ۱(
ﺧﻠﻖ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻣﻦ ﻋﻠﻖ ﴿۲﴾
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﻠﻖ ﺁﻓﺮﯾﺪ. ) ۲(
ﺍﻗﺮﺃ ﻭ ﺭﺑﮏ ﺍﻷﮐﺮﻡ ﴿۳﴾
ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮﯾﻦ ]ﮐﺮﯾﻤﺎﻥ [ ﺍﺳﺖ . )۳ (
ﺍﻟﺬﯼ ﻋﻠﻢ ﺑﺎﻟﻘﻠﻢ ﴿۴﴾
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪﺀ ﻗﻠﻢ ﺁﻣﻮﺧﺖ . ) ۴(
ﻋﻠﻢ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻣﺎ ﻟﻢ ﯾﻌﻠﻢ ﴿۵﴾
ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ] ﺑﺘﺪﺭﯾﺞ ﺑﻪ ﺍﻭ[ ﺁﻣﻮﺧﺖ . ) ۵(
ﮐﻼ ﺇﻥ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻟﯿﻄﻐﻰ ﴿۶﴾
ﺣﻘﺎ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، )۶ (
ﺃﻥ ﺭﺁﻩ ﺍﺳﺘﻐﻨﻰ ﴿۷﴾
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻰ ﻧﯿﺎﺯ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ. )۷ (
ﺇﻥ ﺇﻟﻰ ﺭﺑﮏ ﺍﻟﺮﺟﻌﻰ ﴿۸﴾
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ . ) ۸(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺍﻟﺬﯼ ﯾﻨﻬﻰ ﴿۹﴾
ﺁﯾﺎ ﺩﯾﺪﻯ ﺁﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ، )۹ (
ﻋﺒﺪﺍ ﺇﺫﺍ ﺻﻠﻰ ﴿۱۰﴾
ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺰﺍﺭﺩ؟ ) ۱۰(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺇﻥ ﮐﺎﻥ ﻋﻠﻰ ﺍﻟﻬﺪﻯ ﴿۱۱﴾
ﭼﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭﻯ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ) ۱۱(
ﺃﻭ ﺃﻣﺮ ﺑﺎﻟﺘﻘﻮﻯ ﴿۱۲﴾
ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺮﻫﯿﺰﮔﺎﺭﻯ ﻭﺍﺩﺍﺭﺩ] ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ [؟ ) ۱۲(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺇﻥ ﮐﺬﺏ ﻭ ﺗﻮﻟﻰ ﴿۱۳﴾
]ﻭ ﺑﺎﺯ [ ﺁﯾﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭﻯ ]ﮐﻪ [ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ]ﭼﻪ ﮐﯿﻔﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺩﺍﺭﺩ[؟ ) ۱۳ (
ﺃ ﻟﻢ ﯾﻌﻠﻢ ﺑﺄﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﯾﺮﻯ ﴿۱۴﴾
ﻣﮕﺮ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﯿﻨﺪ؟ ) ۱۴(
ﮐﻼ ﻟﺌﻦ ﻟﻢ ﯾﻨﺘﻪ ﻟﻨﺴﻔﻌﺎ ﺑﺎﻟﻨﺎﺻﯿﺔ ﴿۱۵﴾
ﺯﻧﻬﺎﺭ، ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﺎﯾﺴﺘﺪ، ﻣﻮﻯ ﭘﯿﺸﺎﻧﻰ ] ﺍﻭ[ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؛ ) ۱۵ (
ﻧﺎﺻﯿﺔ ﮐﺎﺫﺑﺔ ﺧﺎﻃﺌﺔ ﴿۱۶﴾
]ﻫﻤﺎﻥ [ ﻣﻮﻯ ﭘﯿﺸﺎﻧﻰ ﺩﺭﻭﻏﺰﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﭘﯿﺸﻪ ﺭﺍ . ) ۱۶(
ﻓﻠﯿﺪﻉ ﻧﺎﺩﯾﻪ ﴿۱۷﴾
] ﺑﮕﻮ[ ﺗﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ) ۱۷ (
ﺳﻨﺪﻉ ﺍﻟﺰﺑﺎﻧﯿﺔ ﴿۱۸﴾
ﺑﺰﻭﺩﻯ ﺁﺗﺸﺒﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ . ) ۱۸(
ﮐﻼ ﻻ ﺗﻄﻌﻪ ﻭ ﺍﺳﺠﺪ ﻭ ﺍﻗﺘﺮﺏ ﴿۱۹﴾
ﺯﻧﻬﺎﺭ! ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﻣﺒﺮ، ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻦ، ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ] ﺑﻪ ﺧﺪﺍ[ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮔﺮﺩﺍﻥ . ) ۱۹(
ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ
ﻣﻄﻠﺐ ﻗﺒﻠﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ . ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ
ﺑﻠﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﺪﺍ ﻧﻬﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺘﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﺶ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﻦ ﻭ ﺟﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ !
ﺍﺯ ﻧﻄﻔﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺖ
ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﯽ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺧﻄﻮﻁ ﻗﺮﻣﺰﯼ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﻭ ﺳﻌﺎﺩﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻣﺪﻋﯽ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺷﺪﯼ .
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺳﯿﺼﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻓﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺄﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ
ﮐﻨﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺭﻓﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯼ ، ﻭﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻄﻔﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﺪ ﺑﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ ﺷﺎﺥ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﯽ ﺍﺻﻼ
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ !
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺪﻩ .
ﺣﺎﻻ ﺑﺸﻨﻮ ﭘﯿﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯼ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﺸﻮﯼ ﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﺸﻮﯼ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻋﺎﻗﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ .
ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ : ﻣﻦ ﺁﻧﺠﺎ
ﻫﻢ ﺷﺄﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻮﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻓﺮﺍ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﺍﻣﯽ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯾﮏ
ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﻡ ﺣﺎﻻ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺁﺭﯼ ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ !
ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻫﺴﺖ !
ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺿﻤﯿﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺠﺲ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﯿﺰ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﯽ
ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺠﺴﺘﺮ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﺗﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻨﺪ .
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺖ ﻭ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺗﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﻧﮑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ .
ﺣﻘﯿﺮﻡ ﻓﻘﯿﺮﻡ ﺫﻟﯿﻠﻢ ﺩﺧﯿﻠﻢ ﯾﺎﺍﻟﻠﻪ 

مسیر بندگی چیست ؟ ما مخلوقیم و خدا خالق ، این واقعیت است !

سلام به خوبان 

بازم دلم هوای ، میخانه کرده ساقی  . . . . . .  بوی شراب نابت دیوانه کرده ساقی



دلم تنگ تو یا مهدی صاحب زمان عج 


بگو که گل نفرستد کسی به خانهء من . . . . . . که بوی عطر تو ، پر کرده کاشیانه من 


میدونین ایمان یعنی چی ؟ ایمان یعنی اطمینان قلبی به آنچه باور کردی و تسلیمش شدی .

و یک مرحله بالاتر از آن ایمان به فرستاده های خداوند و اعتماد به امام زمان هر زمان چرا که تکبر در انسان باعث میشود که هم نوع خود را به عنوان بالاتر از خودش نپذیرد ، همان نقص ایمانی که اکثر راه روان سیر و سلوک گرفتار آن میشوند و نمی توانند بپذیرند که باید از یک هم نوع خودشان تبعیت و فرمان برداری کنند ، و در این مرحله است که ایمان قبلی خود را هم که ایمان به خدا هست را هم از دست می دهند و مدعی استقلال و خود مختاری میکنند و خدا را به علت برتر کردن فرستاده هایش ظالم و ناعادل معرفی میکند . 

و در همین مقتع انسان تمام باورهایش را فراموش میکند و احساس میکند که جایگاهش غصب شده و به اندازه ای که باید به او توجه نشده و انتظار جایگاه ائمه را دارد . 

و آنجاست که دیگر برگشت بسیار سخت و ترمیم ایمان دشوار . 

پناه میبرم به خدا از زمانی که ایمانم را نفسم محاصره کند و تمایلات دنیوی این حقیر را به پرتگاه ارتداد ببرد همانگونه که شیطان رجیم بعد از مدتها عبادت ، غرورش و تکبرش و انتظار نابجایش و قرار دادن جایگاه برای خودش ، ایمانش را نابود کرد و از دستور خدا سرپیچی کرد و به آدم سجده نکرد و از بارگاه رحمت رانده شد و جایگاهش تا ابد آتش و جهنم شد . 

جالب اینجاست که او عظمت رحمت و بخشش خدا را میداند ولی دیگر توان و راه توبه و برگشت را ندارد و حتی خودش هم نمی خواهد برگردد چون انقدر نجس و ناپاک شده که دیگر هیچ پاکی نمی تواند او را پاک کند جز خدا که او هم برحسب نظام اسباب و علل اختیار را بر خود او واگذاشته و دخالتی در این نظام به علت عدالتش نمی کند . 

بعضی ها به جایی میرسند که به جایگاه اللهی حسادت میکنن و مدعی این میشوند که ما کاری به او نداریم او هم با ما کاری نداشته باشد . 

چقدر توهم و بیماری آخه تو که اگه یک لحظه دیر به توالت برسی دنیارو به نجاست میکشی و اگه یه لحظه دیر غذا بهت برسه حتی فرزندت رو هم قربانی میکنی و خوی حیوانیت بالا میزنه و اگه فقر بهت رو کرد جار میزنی و خدا را ظالم میدونی و به هر کس و ناکس دست دراز میکنی ، ! آخه چه ادعایی داری . چرا نمی پذیری واقعیت اینه چه بخوای چه نخوای تو مخلوقی و خدا خالق و مالک . 

حال ایمان را بشناسید و در راستای تسلیم قدم بردارید تا سعادتمند دو دنیا باشید . 

خداوندا به تو پناه میبرم از نفس خودم . 

حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یاالله