نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

کجا را دارم خداوندا جر در خانه ات

این دل رنجور را محرم کجا یابم خدا 

دست از این دنیا کشیدم دست گیرم ای خدا

هست عمری درگهت را بندهء بی ادعام ، 

گر ندی ره بر در میخانه رنجورم خدا 

چون سبوی ساعل بشکسته دل خالی شود 

شکوهء میخانه یا ساقی کجا دارم خدا

آنقدر بر در زنم میخانهء چرخ و فلک 

تا ببینم صاحب این خانه و کاشانه را 

غصه ها دارم به مستی گویمش اما حزین

دامن عرشش یقینن دستها دارد خدا

وحدت از غصه دلت اشک و نوا دارد بیا

بهر این سیل غمت دار الشفا دارد خدا

نمی دانم حکمت این دنیا چیست ؟

یارب زچه اینقدر به اسباب توان دادی تو 

برهان زچه اینقدر به افکار روان دادی تو

در خلوت اذهان خلایق تونهان و به برون

سر دوشی این خلق به مهری ز عیان دادی تو

در آخرت این قوم بسوزند نهایت که چه سود

بی ره شدگان کز ره این قوم زمان دادی تو 

در وسوسه این قوم چه ها میکردند

در برزخ اعمال گرفتار امان دادی تو ؟

یارب ز چه در حکمت اسرار نهان باز نشد

نمرد زچه مرتبه و جاه و جهان دادی تو

از چه ببرد هوش یکی را ز گدایی

قارون نبرد خواب که اسباب و  توان دادی تو 

گر ملک سلیمان نبود در سر این باب

گویم که فقط مال به اشرار زمان دادی تو

ای وای که از حکمت این داد و ستدها 

عمریست ز ره مانده ام و باز نهان خواهی تو

ارباب تویی این همه اشرار چه گویند 

فرعون چه شد این تخت و توان دادی تو

یک بار هم این چرخ و فلک عکس بگردد

تا فاش شود از ره تدبیر زمان دادی تو

کتمان نتواند کرد که فانی ست تماما

علمیست که در فطرت هر پیر وجوان دادی تو

اما چه کند مرد به شب دست تهی بر در خانه

یارب نکند بهر محک درد نهان دادی تو

یارب تو که از سر دورن از همه کس آگاهی

معیار همه از ازل و عالم زر دادی تو

یارب زچه این رسم به معیار جهان دادی تو 

سر خط همه در و غم و فصل خزان دادی تو

ای آنکه بجز درگه تو نیست نجاتی به دو عالم

  مومن به در درگهت از چه به کران دادی تو

من عاصیم از خویش و از این عالم فانی

از چه من مفلوک به این عالم جان دادی تو

ای آنکه مرا علم نوشتن به سر عقل

این باراز آن مخرن اسرار جهان دادی تو

من حد خودم دانم این بار چه ها شد

این کاسه می از خم پنهان و نهان دادی تو

وحدت غم دنیا زچه این بار خمت کرد

در معرکه دادی چه که اینقدر اذان داد تو