نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

وابستگی ها و خدا

سلام به خوبان خدا

دیشب اتفاقی برام افتاد که وجودم را دوباره سرشار از محبت خدا کرد .

دیشب یه سری زدم به سید . کنار هم نشسته بودیم که دیدم سید پرسید تا حالا دست برادری با کسی دادی ؟ گفتم من که برادر ندارم ولی کسی رو هم بجز تو لایق برادری ندیدم . دستمو گرفت چشماش داشت برق میزد و نور خدا در چهرش آنقدر وضوح داشت که هر چشمی آن را میدید گردنم را گرفت و به سمت خودش کشید و دستش رو دور کمرم انداخت و گفت امشب تو برادر منی و این رو به همه اعلام کن و عهد میبندم که تکلیف برادری رو برای تو انجام دهم .

زمانی که دستش در دستم بود گرمایی وجودم را فراگرفت که درونم را سرشار از محبت خدا کرد . چرا ؟ چون سید هم از اولیای خداست و بی حکمت عملی رو انجام نمیده و محبت اون محبت خداست چون خودش تسلیم خداست .

میلاد هم که تازه انتخاب شده و جدیدا در جمع ما شرکت میکنه نشسته بود و خیره شده بود به این عقد عرفانی . راستی یادم باشه قضیه انتخاب شدن میلاد رو یه روز بگم .

تویه همین حال و هوا بودم که متوجه شدم فشار سنگینی به میلاد داره وارد میشه و چیزهایی که بهتره بماند .

بهم گفتن انگشترت رو در بیار و بده به میلاد . رنگم پرید آخه اون انگشتر جریان داشت اونم چه جریانی ، انگشتری که به جونم بسته بود و سنگی داشت روی آن آیه ای نوشته بود که درونم را شکافت ، همون آیه ای که اکثرا پایان مناجاتم هست * خدا بهترین حافظان است * خلاصه خیلی مقاومت کردم که یک لحظه چیزی یادم افتاد که متحولم کرد و اونم عهدم باخدا بود عهد کرده بودم که وابسته به هیچ چیز دنیوی نباشم و تعلقات دنیوی را از وجودم دور کنم . انگشترو در آوردم دادم و دست میلاد ، گفتم دستت کن الله اکبر انگشتر انگار برای اون دست درست شده بود هم اندزه و هم زیبا به دستش میومد .

اون انگشترو سید بهم داده بود و اونم از یک آیت اللهی هدیه گرفته بود و اون انگشتر در طی زمانی که دست صاحبانشان بوده زمان گناه و فحشای فکری دور از دستشان بوده و سنگش رنگ گناه ندیده بوده چون در زمانی که دست من بود همین طوری بود و من بهش وابستگی خاصی پیدا کرده بودم .

بعد از بخشیدنش به میلاد متوجه خیلی از وابستگی های دیگم هم شدم و به میلاد گفتم فقط دل بهش نبند چون تو امانت داری وروزی توهم باید ببخشی .

امشب دیدمش وقتی گفتم چه خبر ؟ گفت دیشب این انگشتره نمیگذاشت بخوابم و چند بار بیدار شدم و متوجه شدم که این انگشتر بعد روحانی سنگینی داره چون من اصلا مشکل خواب نداشتم .

کسانی که معتقد به تاثیر اجسام نیستند برن و در زندگی نامه پیامبران و اولیای خدا مطالعه کنند یکی از این اجسام ستون مسجد حنانه است که با پیامبر اسلام صحبت کرد و محبت خودش رو به آن حضرت رساند ودر قرآن بخوانید که اجسام نیز در قیامت زبان باز کرده و شهادت میدهند .

بعضی ها به ماشین دل میبندند بعضی ها به اموالشون و بعضی ها به اولادشون و بعضی ها به پدر و مادر و . . . .

ولی هر چه که هست اینها تعلقات دنیوی هستند و وابستگی به غیر خدا انسان رو از طی مسیر اللهی دور میکنه و حجابی بین اینها میندازه و نقطه معرفت انسان رو کور میکنه .

خداوندا ما هر چه که داریم از تو داریم پس معرفتی ده تا همه چیز را برای رسیدن به تو بخواهیم نه تو را برای رسیدن به همه چیز .

حقیر سر تا پا غفلت

نظرات 3 + ارسال نظر
نیلوفر پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ق.ظ

الهی آمین

salam پنج‌شنبه 7 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:18 ب.ظ

khosha be saadate shoma!!!!!!!!!!!!!!!!!

سلام به روح پاکت
سعادت برازنده کسی هست که از یک مطلب به خدا یک قدم نزدیکتر میشود و شما هم بوی خدا میدین . التماس دعا
حقیر سرتاپا نقص

[ بدون نام ] چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 05:14 ب.ظ

برادری به تعداد نیست,به وفاداریست,یوسف یازده برادر داشت وحسین ع تنها عباس را....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد