ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام به روح پاکتان
امروز تویه نظرها دوست گلم با اسم نیلوفر که این حقیر شخصا ایشون رو نمیشناسم ولی تویه این مدت همراه این حقیر بوده و با نظرات خودش قوت قلبی برای ادامه به وفای به این عهد بوده نظری در مطلب گذشته لطف کرده درج نمودند که صلاح ندانسیم در نظرات تایید کنم . البته ایشان به این حقیر لطف دارند .
امروز میخواهم به خاطر نیلوفر عزیز مطلبی بنام تقدس گرایی و عواقب آن بنویسم .
در گذشته نه چندان دور افرادی در مسیر سیر و سلوک به جایگاههای خاصی رسیدن که اطرافیان آنها به علت یا روح پاکشان و از روی محبت و یا از روی ناآگاهی حرفهایی را در مورد آن سالک زدند که باعث تقدس گرایی و به وجود آمدن فدقه های متعدد شد . جالب اینجاست که تمام فرقه هایی که جدا شدند بعد از فوت آن شخص بوده ولی بنام آن شخص . که این باعث شده که روح آن شخص به علت اشتباهات افراد تشکیل دهنده فرقه در عذاب باشد . حتی بعد از مرگ آن سالک بزرگان فرقه او را رها نمیکنند و از او که خود در عذاب برزخی گرفتار شده مدد میخواهند .
به مرور زمان خرافات و مباحث بدعت گذاشته این افراد باعث گمراهی تعداد زیادی میشوند . چرا ؟
همانگونه که خداوند برای هدایت انسان اسبابی را محیا می کند شیطان نیز اسبابی را برای گمراهی محیا میکند .
هر کسی در این دنیا به جایگاهی رسیده این را بدانید که بالاترین مرتبه این جایگاهها تسلیم و هجز و ناتوانی در برابر حضرت حق است و کسی که به این مرتبه برسد دیگر نه اشراقیاتی و نه کشف شهودی و نه مکاشفه ای برای اراءه دارد هر چه هست تجلای عظمت خدا در وجود سالک فنا فی الله است .
یک بار عرض کردم و دوباره میگویم . آنان که مدعی شریعت و طریقت شدند آخرین مرتبه عرفانیشان حقیقت است و این برای ساک اولین شهر عشق حال ببین هفت شهر عشق را میتوانی تصدور کنی ؟
حال میگویم چگونه است اما به حجاب .
واقعیت آتش این است که واقع شده در بعد زمان و مکان و حقیقت آن جستجو و رسیدن به آن است و به عین الیقین و علم الیقین اعتراف به وجود آتش و قبول کردن وجود آتش . اما این حقیقت یک واقعیتی دارد وه باید واقع شود تا قابل درک باشد . یعنی چه ؟ یعنی باید در حقیقت این آتش بسوزی تا واقعیت آتش بر تو واقع شود . که اکثر عرفا اینجا راکد شدند و ترسیدند و بسنده کردند به حقیقت . اما سالک سوخت و تازه حرم حریق این آتش اورا وارد دنیایی به نام هفت شهر عشق می کند که علما و فضلا و دراویش و عرفا از درک آن عاجزند مگدر سالک شوند و آتش بگیرند و بسوزند در واقعیت حقیقت خدا تا برسند به همان فنا فی الله که خداوند آنها را دوستان خود نامیده . و آنجاست که فرق بین شریعت و طریقت و سیر و سلوک معلوم میشود .
در ضمن دوستان خدا نشانه ندارند و دیده نمیشوند همان گونه که خدا نشانه ندارد و دیده نمیشود . نه ریش بلند دارند نه انگشتری در دست نه موی سر بلند دارند نه لباس خاص میپوشند و نه علوم خود را بر بالای بلندی ها فریاد میزنند و نه در کوهها چله نشینی میکنند و نه صاحب حذبند و نه فرقه . دوستان خدا فقط عبد و بنده خداوند هستند و از هر چیز و هرکس برای خدا میگذرند نه افراط میکنند نه طفریت و نه کسی را به مقام او میرسانند و کسی را از مقام انسانی پایین می آورند و از غیر خدا نمی خواهند و نمیجویند .
من این مطلب را نوشتم تا بدانیم که هر کس از خدا مینویسد بوی خدا نمی دهد و دوست خدا نیست و استاد یا پیر یا عالم نیست و این حقیر نیز سرتاپا گناه و غفلت و عصیانم و هر آنچه نوشتم از برکت خداوندی هست که همه ما را یکسان آفرید ولی بعضی ها آتش گرفتند و دوستش شدند ولی بعضی ها مثل حقیر هنوز اند خم کوچه های غفلت و نیاز و گناه هستم .
خداوندا تو خود میدانی که هرچه گفتم حقیقتی هست که جانم را میسوزد نه تواضع هست نه بازی با کلمات ، من همان حقیر آلوده به گناهم که تو خدای عظیم دستم را گرفتی و سرم را بالا آوردی تا نور را ببینم و حال از تو ممنونم که اجازه میدهی از تو بنویسم و این حقیر تا نفسی در گلویش هست به شکرانه لطفت خواهم نوشت تا همه بدانند که الوده ای مثل این حقیر را خدایی نجات داد که شریعت و طریقت از او خدایی ساختند برای ترساندن . خدایا یا اینها تو را نمیشناسند یا از شناختن تو میترسند . خدا اینها نمیدانند تو چشمان به عجز رسیده بنده ات را مینگری و بغض گلویش را میفهمی و تا شروع به گریه میکند و مدد میخواهد او را به آغوش رحمتت میگیری و او را با دستان حجتهایت نوازش میکنی و بدون هیچ واسطه ای می خوانیش و در خلوتگاه الوهیتت راه میدهی و خودت نفسش را میپوشانی و گناهانش را پاک میکنی و در مقام توکلش قرار میدهی و تسلیم و بندگی را برازنده اش میکنی .
حمد و سپاس خدای را که اوست ذات مطلق .
حقیر سرتاپا گناه
سلام
ممنونم