نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

اگر رهایم کند چه میشود

دیشب آقا سید صحبت میکرد و من مبهوت صحبت ایشان بودم که موبایلم زنگ زد و خبر بدی رو بهم دادند . . . خیلی آروم بودم تعجب میکردم کی ؟ اونم من منی که با یک استرس به هم میریختم و دنیا سرم آوار میشود با آرامش بلند شدم و رفتم سراغ مشکل به وجود آمده . . . به آرامی مشکل خیلی راحت حل شد و آرامش خیلی شیرینی حاکم شد و تا قبل از اومدن من همه به این فکر میکردند که ای قضیه چطوری حل میشه چون اوضاع خیلی خیت بود . . . تازه یادم افتاد حکمت این قضیه در چی بوده . . . آرامش من حل شدن قضیه و در عین ناباوری شیرین شدن اون تلخی . . . خدایا من بی معرفت یادم رفته بود که خودم رو به تو سپردم و تورو وکیلم قرار دادم و از تو خواستم که من رو به خودم واگذار نکنی . . . ای وای که اگر خودم بودم چه گندی میزدم . . . خداوندا به من دانشی عطا فرما تا خود را به تو بسپارم و معرفتی ده تا بپذیرم آنچه را که تو میخواهی و مرا از فراموش شدگان درگاهت قرار مده . . . آمین یا رب العالمین

خدای ممنونم

سلام چند روزه که بیمار بودم و سعادتی نبود که خدمت شما بزرگواران باشم از این بابت ازشما شرمنده ام.. . . آخه زندگی رو خیلی سخت گرفتیم یادمون رفته کجاییم آره کجاییم ؟ تو دنیایه نقص ها و نیازها ! حضرت جعفر صادق ع میفرمایید در تعجبم از انسان که ابتدایش نجس آخرش مردار و وسطش سطل نجاسات چطور این انسان مغرور میشود و به چه چیزی متکبر میباشد . . . بله اولش که نطفه نجسه آخرش هم که مردش مردار میشه و بو میکنه و وسطش هم که اگه خودشو به توالت نرسونه دنیا رو به گند میکشونه . . . قبل از توضیح بعضی از مطالب از شما عذرخواهی میکنم چون شاید بعضی از دوستان از بعضی از کلمات برنجن به هرحال عذر میخوام. . . چند روز بود که نفق شکم و عفونت روده واسهال امانم رو بریده بود و یه پام توالت بود و حالت تهوع که دیگه داغونم کرده بود حتی نماز رو هم به سختی میخودم طوری که زندگیم و برنامه هام به هم ریخته بود و مطالعه هم که اصلا مهلتی نبود البته وقتی نبود از بس بین سرویس بهداشتی و اطاق آواره بودم. . . یه لحظه به فکر فروع رفتم که انسان چقدر موجود عاجزی واگر لطف خدا شامل حالش نشه واقعا قفله . . . به قول آقاسید تاحالا تویه توالت شده دست به مدفوع خودت بزنی ؟ نه نه نه ! اخ خ خ ! . . . در حالی که خودت تولید کننده همون نجاستی ولی به خودت نمیگی اخ . . . ولی همون نجاست وقتی بهش هوا میخوره کود میشه و در خلقت مفید واقع میشه ولی خودت که تولید کننده اونی چی ؟ . . . خداوندا به ما توفیق خدمت به خلق الله رو بده تا مفید واقع بشیم تا بتوایم در محضر خدایی چون تو آبرو داشته باشیم . . . البته اگر کسی به این کلمه ما خرده نگیرن از خداوند میخوام که همه مارو هدایت کنه بلکه توان فهم حکمتهای اللهی در وجودمون جاری بشه . . . حقیر سرتا پا گناه

از او بخواه که همه جز او ندارند

احساس کردم یه مقدار حرفام تودماغی شدند و به قول بختیاری ها گپ گپ حرف میزنم . . . نمیدونم اگه بگم نه و شروع کنم به توضیح دادن و توجیح کردن که نمیشه اینو میزارم به عهده شما انشالله که خدا این حقیرو به خودم واگذار نکنه . . روزی نشسته بودم زیر یه سایه درختی که مهدی اومد سراغم و گفت باید برام یک کاری انجام بدی وقتی گفت که . . . میخوام، سرمو آورم پایین و گفتم تا به حال کی دیدی من تو کار خدا دخالت کنم ؟ فهمید ناراحت شدم آروم رفت فردا گفت میخوام برم خسروشهر پیش یه ملایی که کارش دعاورمله بیا بریم . . . ماه رمضان بود صبح راه افتادیم البته من به خطر رفاتقم با مهدی که واقعا انسان شریفی هست رفتم به هر حال رسیدیم دیدیم قبل ما یه خانوم با یه دختر نشسته اونجا اونها رفتن داخل اتاق ملا و بعد از چند دقیقه اومدن بیرون . . . .ادمه دارد ادامه مطلب ...

گمنامی در زمان

یک زمانی گمنامی معناهایی متفاوت داشت و هر سالکی با مراقبه و سکوت و گوشه گیری و زمان را وقف خدا کردن یا زهد یا ریاضت خود را از چشمها پنهان میکرد و در زمانی که ابزار مناسب برای هم گمنام ماندن و هم نشر کردن و یا یاد دادن و یاد گرفتن نبود و درضمن ابزار گناه به این شدت نبود مردم درلحظات بهتری زندگی میکردند و سرگرمی آنها شبکه های آن چنانی و یا سایتهای اینچنانی نبود و اوقات خود را با سخنان بزرگان و یا خواندن کتب اساتید و یا کتب آسمانی سپری میکردند و پایبند رسومات بودند . . . . ولی حالا ابزار شیاطین در لابلای زندگی ما مانند آتشفشان خودنمایی میکند و گمنام ماندن در این عصر یک خیانت است و اگر رزق تو در حرف زدن است البته بعد طی مراحل باید نشر کنی . . . البته میتوان هم نشر کرد و سخن گفت هم گمنام ماند اگر ما رند باشیم میتوانیم از ابزارهایه شیطان بر علیه خودش استفاده کنیم مثل چاقو که میتوان هم قتل کرد یعنی حرام و هم میتوان قربانی کرد در راه خدا یعنی ثواب . . . شما چی میگین شاید من هنوز به قول سید احساسی حرف میزنم آخه میگه خدا خودش کارهارو انجام میده قبول . . . اما اختیار ما و تکلیف ما چیه اگه فقط قرار به عبادت فردی بود چرا انبیا و اولیا در بین مردم همیشه در حال نشر کردن بودند و توصیه میکردند به هم کمک کنید تا خدا هم یاریتان کند . . . بنده حقیر ناتوانم خدایا مددی

گناه یا اشتباه و شاید بوی خدا

چند روز قبل اتفاقی برام افتاد که خیلی تجربه خوبی بود . . . من وسوسه نفسم طغیان کرده بود و در اوج شهوت دنیوی لحظات سنگینی رو سپری میکردم که یکی از دوستامو دیدم سوار ماشینش شدیم و بعد احوال پرسی پیشنهاد داد بریم هییت عزاداری حسین ع . . . حالا اثری رو من نکرد یک دفعه حالم به هم ریخت و برداشتم اشباب گناه و از جسم فکرم آروم آروم پاک کردم . . .اومدیم وسط راه نگه داشتیم و در مورد مشکلات یکی از دوستانم صحبت کردیم و طول کشید تا زمانی که یک دفعه به خودمون اومدیم و دیدیم وقت هییت هم گذشت . . اون روز رزق من هییت نبود ولی یه چیزی فکرم رو مشغول کرده بود آیه شریفه که میفرماید کسانی که خود را به من سپردند من مواظب آنها هستم و حصار آنها در مقابل گناه میشوم تازه یادم افتاد این رفیقمون رو کی فرستاده اونم تو اون لحظه سخت فحشای فکری که گرفتار بودم . خیلی ها ادعا کردند ما به سباط رسیدیم اما فقط او میداند . . . . حالا شما چند بار حصار خداوند را کنارتان احساس کردید

عجعب ؟ چرا ؟

امروز روز عجیبی بود ماشینم خراب بود منم طبق معمول حسابم خالی و دربدر زیر بارون داشتم به سید محمد رضا فکر میکردم که عجب آرامشی داشت و اینکه آیا واقعا آرامش مد نظر من رو داره یا نه که به فکر سید افتادم که گفت امروز خیلی ها از برکت این سید جوان تازه از دنیا رفته برکت میگیرن ولی خبر ندارن . . . ساعت سه و نیم بود که زدم بیرون ماشینو یه طوری راه انداختم و رفتم سمت تعمیرگاه راستش خیلی خجالت میکشیدم رفتم داخل مغازه و بعد سلام گفتم استاد ای ماشین ما . . . ! گفت همین مغازه بغلی یه . . . بگیر و بیا . . . خدایا من که پول ندارم دل دادم دست خداو رفتم داخل گفتم آقآ حجت من یه . . . قرضی میخوام دیدم با خنده گفت آقا . . . قرضی نداریم منم که نمیدونستم چی بگم دیدم تا حال منو دید گفت بابا من خود اون جنس رو ندارم ولی میخرم و حالا میارم بدون اینکه به من بگه بلند شد رفت بازار و قطعه رو خرید و آورد و رفت سراغ برادرش که تعمیرگاه بغلیشه داد و گفت سریع این قطعه رو وصل کن و . . . ماشین آماده شد و بدون خرج یک ریالی عازم خونه شدم توراه حرف سید یادم افتاد آره سید محمد رضا برکتش به خیلی ها رسید خدایا ممنونم که من رو با دوستان خوب آشنا کردی تا من رو با تو آشنا کنند

رحمت خدا

سلام. . . امروز صبح نرفتم سرکار قرار بود بریم تشییع جنازه برادر سید غلام همون که گفتم هفت سال تویه کوما بود . . . آقآ سید اومد دنبالم یه بارون زیبایی هم شروع کرده بود اون قدر زیبا بود که باب پیاده روی بود . . . رفتیم رسیدیم سر مزار داشتند سید محمد رضا رو تویه قبر میزاشتند و سیدی اومد تا تلقین براش بخونه . . . جالب بود من اونقدر آروم شده بودم که احساس میکردم اونی که تویه قبره آروم تر از همه اونهایی بود که حاضر بودند ؟ آخه شنیده بودم یکی از لحظات سخت انسان لحظه تلقینه . . . دیدم سید اشک از چشماش اومد پایین و آروم به آسمون وبارون نگاه میکنه فهمیدم داره به چی فکر میکنه . . . آره بارون برای سید محمد رضا میبارید جالب بود که سید بدون حرف زدن داشت با من صحبت میکرد . . بعد از خاک سپاری همه رفتند اما منو سید هنوز رغبتی برای رفتن نداشتیم رفتیم یه کناریو نشستیم زیر یه سایبانی تا خواستم بگم سید . . . ؟ خودش جواب داد آره این بارون برای سید میباره بعد گفت جدم سید الشهدا ع روی این قبر حاضره وخودش داره کارایه این سیدو انجام میده . . . سید داشت صحبت میکرد من ناخود آگاه تبلت رو در آوردم و دعایه زیارت عاشورا رو گذاشتم یک لحظه اشک امونم رو برید و زدم زیر گریه سیدم که واویلا نمیدونم چی شده بود ما تا حالا خاکسپاری خیلی ها رفته بودیم ولی چی شده بود نمیدونم . . . یه لحظه روحم رو جلوی چشمام دیدم که داشت شفاف میشد و آخر دعایه زیارت شفافیت روحم رو دیدم دیدم آروم سید تو گوشم گفت آروم شدی ؟ و سید خیلی حرف زد که مجال گفتن نیست اگه روزیتون بود بعدا میگم . . . حالا شما و این حقیر چگونه خواهیم مرد و چگونه به خاک سپرده میشویم؟

گاهی خیال میکنی

سلام امشب رفتم سراغ کسی که نظر برای مطلبم گذاشته بود و یه نظر برای مطلبش تویه وبش گذاشتم که خالی از لطف نیست که اینجا هم ثبت بشه . . . گاهی خیال میکنی که خیال میکنی گاهی شاهدی ولی خیال میکنی گاهی خیال میکنی که شاهدی گاهی تومرده ای ولی باز خیال میکنی حالاکه زنده و مرده خیال میکنی ! دیگر چرا برای چه خیال میکنی من را به این مکان و زمان بسته اند ای مردم تو را خدا شما رهایم کنید شاید . . . ؟ من را بیاد بیارید که هر لحظه برای شما خوانده ام خیالم کنید شاید . . . ؟ قفس که گفته شده حصار دارد برعکس! شما حصار دل را سبب شدید ای مردم فل وداه از حقیر

خدایا من فردا را با تو میخواهم

امروز بعداز ده سال زندگی مشترک فهمیدم اونقدر غرق مشکلات زندگی شدم که زندگی روزمرم یه عادت تکراری شده و من اصلا سهمی یا تاثیری تویه زندگیم ندارم وحشت کردم و فکرم خیلی مشغول شد که چی باعث این وضعیت شده یک دفعه یادم افتاد در تمام ساعات روز که بیدارم مشکلات و اطرافم فکرمو مشغول کرده و شبها هم که حساب و کتاب و رویاهای فردایی که هنوز نیومده وخستگی اون روز بی ثمر منو بی هوش میکنه و غافل حالا. . . هرچه قدر تویه این روز وشب که بودم دنبال خدا گشتم اثری ازش نبود . . . ای دل غافل آره سید راست میگه خدا در کتابش فرمود هر کس منو فراموش کنه فراموشش میکنم و معیشت رو بر اون سخت میکنم . . . خدایا من رو به خودم مشغول نکن . . . خدایا من فردا را با تو میخواهم

نمیدونم چی بگم

آخه امروز شیطون تا نیم میلی متری دهنم اومد نمیدونم چیکار کنم حتی نفسم رو حبس کردم ذکر گفتم . . . نه بابا حالیش نمیشود آخرش رو کردم به خدا گفتم من که به عجزم اعتراف کردم و فهمیدم اگر وجود و لطف شما نباشه من ناتوانم کمکم کن دیگه دلم شکست تا با وجود این همه گناه شکستن قلبم رو فهمیدم دیدم آروم راهشو کشید و رفت نمیدونم چی شد نفهمیدم چی گفتم در کمال تعجب با صورتی برافروخته و عصبانی انگار که یکی با قدرت تر از خودش داره دورش میکنه و با اکراه داره دور میشه . ناخود آگاه صلواتی فرستادم و تشکر کردم که خدایا ممنونم یک دفعه محو شد . حالا شما بگین من چی گفتم که این قدر اونو داغون کرد

امروز با دیروز

سلام سید غلام . دیشب رفتم سراغ سید غلام که برادرش هفت سال تویه کوما بود خیلی دلش آشوفته بود آخه دوباره حالش خراب شده بود و بستری بیمارستان شده بود زمانی که برادرش رو روی تخت بیمارستان دیدم که بی جان افتاده یاد سلامتی انسانها افتادم که هیچ قدرشو نمیدونند و یا عزیزانی که در کنارشون هستند و قدر حضور اونها رو نمیدونند . سید غلام دلش رنجیده بود حق داشت اونی که روی تخت بود برادر عزیزش بود که هفت سال تویه کوما بود و امید داشت بیدار بشه گذشت . . . تا امروز سید زنگ زد و گفت برادرم به رحمت خدا رفت آره به رحمت خدا پیوست و به رب خودش وصل شد . حالا از خدا میخوام که به خانواده اش صبر بده تا تحمل این داغو داشته باشند .

دوباره درگیر شودم

سلام به بلندای معرفتتان. .. همه چیز یادم رفته بود که امروز کوروش اومد در واحد کاریم و گفت برای آپارتمانهای مسکن مهر چیکار؟ای داد بیاد تازه یادم افتاد بعد این همه مستاجری در حالی که میتونستم از راههای مختلف صاحب خونه بشم هنوزدربه درم هر روز از این بابت از طرف خانواده ام تحقیر میشدم ولی صبر میکردم و با خدا عهد بسته بودم که به جز او به کسی شکایت نکنم مدارا کنم . به هر حال پولی که ما واریز کرده بودیم برای مسکن مهر بنده خدایی برداشته بود و واحد هایه مسکونی رو هم تحویل نمیداد . رفتم سراغ مسکن و شهرسازی اونقدر منو پیچوندن که خودم متوجه شدم که باید برگردم . یادم افتاد که چند وقت دیگه باید جواب خانواده رو در مورد خونه بدم به خدا دیگه حوصله نداشتم ادامه مطلب ...

چرا خودم رو نمیشناسم ؟

سلام دوباره وقتی امروز از چند عالم و عارف نظری در مورد خواب دیشبم سوال کردم اکثرا به دجال و ظهور آن قبل از منجی اشاره کردند و خواستار تقویت ایمان وروح ومعنویات شدند اما من... من خودم رو نمیشناسم و ضعفهامو خدایا مذی کن تا بتونم محیا بشم اللهم عجل لولیک الفرج

امام زمان عج و بحث قیامت در 1/10/1391

سلام ، بعد از مدتها امروز که بعد از مدتها به صفحه این وب نگاهی انداختم یادم اومد برای چی این وب رو ساختم . انسان اگه متیونست سر حرفایی که زده بایسته خیلی از مشکلات ما حل میشد. خدارو شکر شایعه ای که این روزا غرب و شرق رو به فکر کردن وادار کرده من رو هم تکانی داد صحبت آخر زمان وقیامت در تاریخ 1/ 10 1391 جنجالی به پا کرده و جالب اینجاست که من در مورخ 01/10/1391 خوابی دیدم که تنم لرزید ادامه مطلب ...