نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

حالا که تسلیم شدن سخت شده همدیگر را دعا کنیم

سلام . برای آرامش قلبها و طی مسیر هدایت دعایی در حق هم میکنیم . خداوندا به ما دانشی عطا کن تا خودمان را به تو بسپاریم و معرفتی عنایت فرما تا بپذیریم آنچه را که تومیخواهی تا سعادت و هدایت شامل حال خودمان و خانوادیمان و دوستانمان و آشناهایمان شود . آمین یا رب العالمین پناهنده درگاه حق

دیدن خداوند محال است

باسلام . . . . واما علت ندیدن خدا ، خلقت کلا در بعد مکان و زمان خلق شد و برای همین ماهیت دار بودن مخلوقات لازمه وجود آنها میباشد . یعنی اگر ما بخواهیم که چیزی را رویت کنیم حتمی باید ماهیت آن در بعد زمان ومکان تعریف شود . حالا ما موحدین معتقد هستیم که خداوند ذات مطلق است و خارج از بعد مکان و زمان ، یعنی اگر خداوند قابل دید شود باید مکان داشته باشد و محدویت فضا داشته باشد و فضای خاصی را اشغال کند تا قابل دید باشد و در محدودیت زمانی در سیر زمان کند شود تا قابل دید باشد . واین برای خداوند یک نقص است چون فقط مخلوقات در بعد زمان و مکان خلق شده اند و اگر خداوند قابل دید باشد یعنی مخلوق است و محدود در مکان و زمان ، و خداوند احاطه بر همجا دارد و محیط بر کل خلقت . پس هیچ وقت ما خداوند را نخواهیم دید چون ما تا آخر خلقت یعنی تا ابد در محاصره زمان و مکان هستیم و خداوند خارج از بعد مکان و زمان . حالا مدعیانی هستند که در توهم دیدن خدا و انحصاری کردن خداوند در اشخاص خاص به سر میبرند ولی خداوند میفرماید من آفریدگار کل خلقت هستم . پناهنده درگاه حق

فاجعه

ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺍﺯ ﺣﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺯ ﻣﺮﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﺑﺒﯿﻦ ﮐﻪ ﭼﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺍﻣﺖ ﻣﺴﯿﺢ ﻭ ﻣﺤﻤﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺷﺎﻫﺪﯼ ﺧﻮﺩﺕ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﺮ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯽ ﻗﺮﺍﺭﯾﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻓﺰﻭﻥ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﻧﺎﺏ ﺗﻮ ﺷﺎﯾﺪ ﺷﻤﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﺮﺯ ﺷﻮﻕ ﺁﻭﺭ ﺳﯿﺼﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺗﻮﻃﺌﻪ، ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻣﺮﮒ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺁﻗﺎ ﺑﯿﺎ ﮐﻪ ﻓﺎﺟﻌﻪ ﺍﺯ ﺣﺪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ

خورشید سر دار

ﺣﻖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﮑﺎﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﭼﻮﻥ ﺯﻟﺰﻟﻪ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻩ ﯼ ﺍﺩﺭﺍﮎ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺑﺎﻃﻞ ﺷﺪﻩ ﺁﻭﺍﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﭼﻨﮓ ﻫﻮﺳﻬﺎﯼ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﺍﺷﺒﺎﺡ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﺭ ﻗﺪﺱ ﻭ ﻫﺮﺍﺕ ﻭ ﺣﻠﺐ ﻭ ﻣﻮﺻﻞ ﻭ ﮐﺸﻤﯿﺮ ﺍﺭﺩﻭ ﺯﺩﻩ ﺗﺎﺗﺎﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﺷﮑﻤﻬﺎﯼ ﺯﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﮕﻬﺎﯼ ﻣﯿﺎﻧﻤﺎﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﺗﻤﺎﺷﺎﮔﺮﯼ ﻣﺮﮒ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺳﺮ ﺩﺍﺭ ﻭ ﻣﻦ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ

سوخته دل

ساعلم سوخته دل عشق تومجنونم کرد...یا بیا وصل کنم یاکه ستان جانم را*من به شوق خم خمخانه تو آمده ام...یا شرابم بده یا سربشکن جامم را*من به مخمارى چشمان تو مفتون گشتم ...آخرش میکشیم ،باز بده جانم را*اى حبیبم اى طبیبم اى همه آمالم*تو وجود مطلقى من چه کنم آنم را*به همان قطرهء چشمان پشیمان گنه کار قسم...میتوانم بدهم درره جان جانم را*وحدت این ره که شدى مدعیش میدانى؟...برسردار کشیده همه حلاجان را

سوخته دل

ساعلم سوخته دل عشق تومجنونم کرد...یا بیا وصل کنم یاکه ستان جانم را*من به شوق خم خمخانه تو آمده ام...یا شرابم بده یا سربشکن جامم را*من به مخمارى چشمان تو مفتون گشتم ...آخرش میکشیم ،باز بده جانم را*اى حبیبم اى طبیبم اى همه آمالم*تو وجود مطلقى من چه کنم آنم را*به همان قطرهء چشمان پشیمان گنه کار قسم...میتوانم بدهم درره جان جانم را*وحدت این ره که شدى مدعیش میدانى؟...برسردار کشیده همه حلاجان را

آبرو

من از آبروى تو آبرو گرفته ام حسین ع * بگذار دمى زیر سایه ات عاشقى کنم * به سید غریب خراسان قسم که من * گداى راهم و بگذار دمى ساعلى کنم * بیا قلم دار وحدت که گفتن راز * قلندرى بخواهد و اگر نشد چه کنم * خدا مرا چه کار به رندان ره غم دوست * همى بسم که برسربازار لودگى بکنم * مرا صفیه راه عشق خوانند بس است * که تا پیرى راه گرگان طریقت بکنم * وحدت فل بداهه

سربداران

سربداران جهان قربان چشم مست او . جان ناقابل فداى خاک کوى هست او ، ترسم از اینکه دوباره نغمه امداد او ، گوش عالم کر کند اما نباشد یار او ، صحنه کرب و بلا آمد دوباره در میان ، اى ریاحى خصلتان عزمى کنید امداد او . اى اى به ظاهر منتظر وقت عمل شد تو نیى ، گود ایمان منتظر کو ، پهلوان قربان او !