سلام به شما پاکان
مدتها بود که میخواستم در مورد این رمز بازدارنده مطلبی بنویسم ولی فراموشم میشد .
طهارت و مطهر کردن روح با آب یک عادت دیرینه در ادیان الهی می باشد که در دین اسلام نیز طهارت روح و جسم با غسل انجام میشود .
که متناسب با شرایط شخص فرق میکنه مثلا وج عمومی آن غسل جنابت برای طهارت بدن از نجاسات و طهارت روح از ناپاکیهاست .
خلاصه تجربه بنده در این مورد جهت بازدارنده انسان از شهوت و طهارت روحی و شور عرفانی و رضایت مطلوب از عملکرد ، غسل روز جمعه است که مدتی است بنده با رعایت کردنش به آرامش خاص روحی و جسمی رسیدم البته در کنار آن تسبیحات و قرائت قرآن و جلسات روحانی اسلامی و زیارت عاشورا و یاد کردن اولیای الهی و زندگیشان ماثر است .
غسل جمعه تجدید بیعتی برای پاک ماندن تا جمعه بعدی است البته برای کسانی که قصدشان پاکی است .
این مسئله را اگر رعایت کردید و تاثیرش رو دید
سلام به پاکان
امروز اعتراف میکنم که هنوز ذلیلم و عاجز و ناتوان در مقابل آنچه مدعی آن هستم ، دوستی خدا !
و جنس دوستان خدا آنقدر شفاف و صیقل خورده هست که من روسیاه لکه ای سیاه به دامانشان بیش نیستم .
ولی ناامید نیستم و از الله رحمان استدعا دارم مرا بپذیرد و پاک گرداند .
به هو قسم که میخواهم آنچه خدا میخواهد باشم ولی چه کنم که عاجزم و ناتوان و سرتا پا نقص و گمراهی و اگر دستم را نگیرد در انتهای گمراهی خواهم ماند .
خداوندا دوستت دارم با اینکه لیاقت دوستی تو را ندارم .
حقیر سرتا پا غفلت
سلام مادر دل شکسته
هنوز کوچه های مدینه خجالت زده صورت حضرت زهرا )س( است .
امام زمان عج سرت سلامت در عزای مادرت .
التماس دعا
حقیر سرتاپا نیاز
سلام به پاکان
دلم براتون تنگ شده ، ولی مدتی هست که سکوت کردم و دارم دنیا رو نگاه میکنم و سیر میکنم انشالله که شما فراموشم نکرده باشید .
حقیر سرتاپا غفلت
سلام به پاکان
زندگینامه امام محمد باقر(ع)
نام مبارک امام پنجم محمد بود .
لقب آن حضرت باقر یا باقرالعلوم است ,بدین جهت که : دریاى دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت .
القاب دیگرى مانند شاکر و صابر و هادى نیز براى آن حضرت ذکر کردهاند که هریک بازگوینده صفتى از صفات آن امام بزرگوار بوده است .
کنیه امام ابوجعفر بود .
مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبى ( ع )است .
بنابراین نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع )و از سوى پدر به امام حسین ( ع ) میرسید .
پدرش حضرت سیدالساجدین , امام زین العابدین , على بن الحسین ( ع ) است .
تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57 هجرى در مدینه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سیدالشهداء کودکى بود که به چهارمین بهار زندگیش نزدیک میشد .
دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95 هجرى که سال درگذشت امام زین العابدین ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114 ه . یعنى مدت 19 سال و چند ماه ادامه داشته است .
در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفرصادق ( ع ) مسائلى مانند انقراض امویان و بر سر کار آمدن عباسیان و پیدا شدن مشاجرات سیاسى و ظهور سرداران و مدعیانى مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانى و دیگران مطرح است , ترجمه کتابهاى فلسفى و مجادلات کلامى در این دوره پیش میآید , و عدهاى از مشایخ صوفیه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پیدا میشوند .
قاضیها و متکلمانى به دلخواه مقامات رسمى و صاحب قدرتان پدیدمیآیند و فقه و قضاء و عقاید و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسیر مینماید , و تعلیمات قرآنى - به ویژه مسأ له امامت و ولایت را , که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا , افکار بسیارى از حق طلبان را به حقانیت آل على ( ع ) متوجه کرده بود , و پرده از چهره زشت ستمکاران اموى ودین به دنیا فروشان برگرفته بود , به انحراف میکشاندند و احادیث نبوى را دربوته فراموشى قرار میدادند .
برخى نیز احادیثى به نفع دستگاه حاکم جعل کرده ویا مشغول جعل بودند و یا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مینمودند .
اینها عواملى بود بسیار خطرناک که باید حافظان و نگهبانان دین در برابر آنهابایستند .
بدین جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وى امام جعفر صادق ( ع )از موقعیت مساعد روزگار سیاسى , براى نشر تعلیمات اصیل اسلامى و معارف حقه بهره جستند , و دانشگاه تشیع و علوم اسلامى را پایهریزى نمودند .
زیرا این امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقیقى تعلیمات پیامبر( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند , و میبایست به تربیت شاگردانى عالم و عامل و یارانى شایسته و فداکار دست یازند , و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوین و تدریس کنند .
به همین جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء ودانشمندان و راویان حدیث و خطیبان و شاعران بنام بود .
در مکتب تربیتى امام باقر ( ع ) علم و فضیلت به مردم آموخته میشد .
ابوجعفر امام محمد باقر ( ع )متولى صدقات حضرت رسول ( ص ) و امیرالمؤمنین ( ع ) و پدر و جد خود بود واین صدقات را بر بنى هاشم و مساکین و نیازمندان تقسیم میکرد , و اداره آنهارا از جهت مالى به عهده داشت .
امام باقر ( ع ) داراى خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامى بود .
سیرت و صورتش ستوده بود .
پیوسته لباس تمیز و نومیپوشید .
در کمال وقار و شکوه حرکت میفرمود .
از آن حضرت میپرسیدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش میپوشید , تو چرا لباس فاخر بر تن میکنى ؟ پاسخ میداد : مقتضاى تقواى جدم و فرماندارى آن روز , که محرومان و فقرا و تهیدستان زیادبودند , چنان بود .
من اگر آن لباس بپوشم در این انقلاب افکار , نمیتوانم تعظیم شعائر دین کنم .
امام پنجم ( ع ) بسیار گشادهرو و با مؤمنان و دوستان خویش برخورد بود .
با همه اصحاب مصافحه میکرد و دیگران را نیز بدین کار تشویق میفرمود .
در ضمن سخنانش میفرمود : مصافحه کردن کدورتهاى درونى را از بین میبرد و گناهان دوطرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - میریزد .
امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامى مانند دستگیرى از نیازمندان و تشییع جنازه مؤمنین وعیادت از بیماران و رعایت ادب و آداب و سنن دینى , کمال مواظبت را داشت .
میخواست سنتهاى جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بین مردم زنده کند و مکارم اخلاقى را به مردم تعلیم نماید .
در روزهاى گرم براى رسیدگى به مزارع و نخلستانها بیرون میرفت , و باکارگران و کشاورزان بیل میزد و زمین را براى کشت آماده میساخت .
آنچه ازمحصول کشاورزى - که با عرق جبین و کد یمین - به دست میآورد در راه خدا انفاق میفرمود .
بامداد که براى اداى نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) میرفت , پس از گزاردن فریضه , مردم گرداگردش جمع میشدند و از انوار دانش و فضیلت اوبهرهمند میگشتند .
مدت بیست سال معاویه در شام و کارگزارانش در مرزهاى دیگر اسلامى درواژگون جلوه دادن حقایق اسلامى - با زور و زر و تزویر و اجیر کردن عالمان خودفروخته - کوشش بسیار کردند .
ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهاى بیسابقه آل ابوسفیان , که مردم به حقانیت اهل بیت عصمت ( ع ) توجه کردند , در اصلاح عقاید مردم به ویژه در مسأ له امامت و رهبرى , که تنها شایسته امام معصوم است , سعى بلیغ کردندو معارف حقه اسلامى را - در جهات مختلف - به مردم تعلیم دادند ; تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جایى رسید که فرزند گرامى آن امام , حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهى با چهار هزار شاگرد پایهگذارى نمود , و احادیث و تعلیمات اسلامى را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد .
امام سجاد ( ع )با زبان دعا و مناجات و یادآورى از مظالم اموى و امر به معروف و نهى از منکرو امام باقر ( ع ) با تشکیل حلقههاى درس , زمینه این امر مهم را فراهم نمود ومسائل لازم دینى را براى مردم روشن فرمود .
رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بین و با روشن بینى وحى الهى وظایفى را که فرزندان و اهل بیت گرامیاش در آینده انجام خواهند داد و نقشى را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت , ضمن احادیثى که از آن حضرت روایت شده , تعیین فرموده است .
چنان که در این حدیث آمده است : روزى جابر بن عبدالله انصارى که در آخر عمر دو چشم جهان بینش تاریک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفیاب شد .
صداى کودکى را شنید , پرسید کیستى ؟ گفت من محمد بن على بن الحسینم , جابر گفت : نزدیک بیا , سپس دست او راگرفت و بوسید و عرض کرد : روزى خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم .
فرمود : شاید زنده بمانى و محمدبن على بن الحسین که یکى از اولاد من است ملاقات کنى .سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد .علم و دین را نشر بده .
امام پنجم هم به امر جدش قیام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دینى و تعلیم حقایق قرآنى و احادیث نبوى ( ص ) پرداخت .
این جابر بن عبدالله انصارى همان کسى است که در نخستین سال بعد از شهادت حضرت امام حسین ( ع ) به همراهى عطیه که مانند جابر از بزرگان و عالمان باتقوا و از مفسران بود , در اربعین حسینى به کربلا آمد و غسل کرد , و در حالى که عطیه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سیدالشهداء آمد و زیارت آن سرور شهیدان را انجام داد .
بارى , امام باقر علیه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهى بود .
نام نامى آن حضرت با دهها و صدها حدیث و روایت وکلمات قصار و اندرزهایى همراه است , که به ویژه در 19 سال امامت براى ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شایسته خود بیان فرموده است .
بنا به روایاتى که نقل شده است , در هیچ مکتب و محضرى دانشمندان خاضعتر و خاشعتر ازمحضر محمد بن على ( ع ) نبودهاند .
در زمان امیرالمؤمنین على ( ع ) گوئیا , مقام علم و ارزش دانش هنوز -چنان که باید - بر مردم روشن نبود , گویا مسلمانان هنوز قدم از تنگناى حیات مادى بیرون ننهاده و از زلال دانش علوى جامى ننوشیده بودند , و در کنار دریاى بیکران وجود على ( ع ) تشنه لب بودند و جز عدهاى معدود قدر چونان گوهرى رانمیدانستند .
بی جهت نبود که مولاى متقیان بارها میفرمود : سلونى قبل از تفقدونى پیش از آنکه من را از دست بدهید از من بپرسید .
و بارها میگفت : من به راههاى آسمان از راههاى زمین آشناترم .
ولى کو آن گوهرشناسى که قدر گوهر وجودعلى را بداند ؟ اما به تدریج , به ویژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بیت و معارف اسلامى را درک میکردند , و مانند تشنه لبى که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و یا قدر آن را ندانسته باشد , زلال گواراى دانش امام باقر ( ع ) را دریافتند و تسلیم مقام علمى امام ( ع ) شدند , و به قول یکى از مورخان : مسلمانان در این هنگام از میدان جنگ و لشکر کشى متوجه فتح دروازههاى علم و فرهنگ شدند .
امام باقر ( ع ) نیز چون زمینه قیام بالسیف ( قیام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبودحماسه آفرینان - فراهم نبود , از این رو , نشر معارف اسلام و فعالیت علمى راو هم مبارزه عقیدتى و معنوى با سازمان حکومت اموى را , از این طریق مناسبترمیدید , و چون حقوق اسلام هنوز یک دوره کامل و مفصل تدریس نشده بود , به فعالیتهاى ثمر بخش علمى در این زمینه پرداخت .
اما بدین خاطر که نفس شخصیت امام و سیر تعلیمات او - در ابعاد و مرزهاى مختلف - بر ضرر حکومت بود , مورد اذیت و ایذاء دستگاه قرار میگرفت .
در عین حال امام هیچگاه از اهمیت تکلیفى شورش ( علیه دستگاه ) غافل نبود , و از راه دیگرى نیز آن را دامن میزد : و آن راه , تجلیل و تأ یید برادر شورشیاش زید بن على بن الحسین بود .
روایاتى در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکرى و فرهنگى بوده و نقش مهمى در نشر اخلاق و فلسفه اصیل اسلامى و جهان بینى خاص قرآن , و تنظیم مبانى فقهى و تربیت شاگردانى مانند امام شافعى و تدوین مکتب داشته , موضع انقلابى برادرش زید را نیز تأ ییدمیکرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) میفرمود : خداوندا پشت من را به زید محکم کن .
و نیز نقل شده است که روزى زید بر امام باقر ( ع ) وارد شد , چون امام ( ع ) زید بن على را دید , این آیه را تلاوت کرد : یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء لله .
یعنى : اى مؤمنان , بر پاى دارندگان عدالت باشید و گواهان , خداى را .
آنگاه فرمود : انت و الله یا زید من اهل ذلک , اى زید , به خدا سوگندتو نمونه عمل به این آیهاى .
میدانیم که زید برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأ ثیر تعلیمات ائمه ( ع ) براى اقامه عدل و دین قیام کرد .
سرانجام علیه هشام به عبدالملک اموى ,در سال ( 120 یا 122 ) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار , ناجوانمردانه او را به قتل رساند .
بدن مقدس زید را سالها بر دار کردند و سپس سوزانیدند .
و چنانکه تاریخ مینویسد : گرچه نهضت زید نیز به نتیجهاى نینجامید و قیامهاى دیگرى نیز که در این دوره به وجود آمد , از جهت ظاهرى به نتایجى نرسید , ولى این قیامها و اقدامها در تاریخ تشیع موجب تحرک و بیدارى و بروز فرهنگ شهادت علیه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شیعه را درجوشش و غلیان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاریخ شیعه ادامه داده است .
امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به این قیامها دست نیازیدند , که زمینه را مساعد نمیدیدند , ولى در هر فرصت و موقعیت به تصحیح نظر جامعه درباره حکومت و تعلیم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار , که نوعى دیگر از مبارزه است , دست زدند .
چه در این دوره , حکومت اموى رو به زوال بود و فتنه عباسیان دامنگیر آنان شده بود , از این رو بهترین فرصت براى نشرافکار زنده و تربیت شاگردان و آزادگان و ترسیم خط درست حکومت , پیش آمده بود و در حقیقت مبارزه سیاسى به شکل پایهریزى و تدوین اصول مکتب - که امرى بسیار ضرورى بود - پیش آمد .
اما چنان که اشاره شد , دستگاه خلافت آنجا که پاى مصالح حکومتى پیش میآمدو احساس میکردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمیگیرد و خط صحیح را در شناخت امام معصوم ( ع ) و امامت که دنباله خط رسالت و بالاخره حکومت الله است تعلیم میدهد , تکان میخوردند و دست به ایذاء و آزار وشکنجه امام ( ع ) میزدند و گاه به زجر و حبس و تبعید ... براى شناخت این امر , به بیان این واقعه که در تاریخ یاد شده است میپردازیم : در یکى از سالها که هشام بن عبدالملک , خلیفه اموى , به حج میآید , جعفر بن محمد , امام صادق , در خدمت پدر خود , امام محمد باقر , نیز به حج میرفتند .
روزى در مکه , حضرت صادق , در مجمع عمومى سخنرانى میکند و در آن سخنرانى تأ کید بر سر مسأ له پیشوایى و امامت و اینکه پیشوایان بر حق و خلیفههاى خدا در زمین ایشانند نه دیگران , و اینکه سعادت اجتماعى و رستگارى در پیروى از ایشان است و بیعت با ایشان و ... نه دیگران .
این سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته میشود , آن هم در مکه در موسم حج , طنینى بزرگ مییابد و به گوش هشام میرسد .
هشام در مکه جرأ ت نمیکند و به مصلحت خود نمیبیند که متعرض آنان شود .
اما چون به دمشق میرسد , مأ مور به مدینه میفرستد و از فرماندارمدینه میخواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق روانه کرد , و چنین میشود .
حضرت صادق ( ع ) میفرماید : چون وارد دمشق شدیم , روز چهارم ما را به مجلس خود طلبید .
هنگامى که به مجلس او درآمدیم , هشام بر تخت پادشاهى خویش نشسته و لشکر و سپاهیان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود , و در دو صف دربرابر خود نگاه داشته بود .
نیز دستور داده بود تا آماج خانهاى ( جاهایى که درآن نشانه براى تیراندازى میگذارند ) در برابر او نصب کرده بودند , و بزرگان اطرافیان او مشغول مسابقه تیراندازى بودند .
هنگامى که وارد حیاط قصر او شدیم , پدرم در پیش میرفت و من از عقب او میرفتم , چون نزدیک رسیدیم , به پدرم گفته : شما هم همراه اینان تیر بیندازید پدرم گفت : من پیر شدهام .
اکنون این کار از من ساخته نیست اگر من را معاف دارى بهتر است .
هشام قسم یاد کرد : به حق خداوندى که ما را به دین خود و پیغمبر خود گرامى داشت , تورا معاف نمیدارم .
آنگاه به یکى از بزرگان بنى امیه امر کرد که تیر و کمان خود را به او ( یعنى امام باقر - ع - ) بده تا او نیز در مسابقه شرکت کند .
پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و یک تیر نیر بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشید و بر میان نشانه زد .
سپس تیر دیگر بگرفت و بر فاق تیر اول زد ... تاآنکه نه تیر پیاپى افکند .
هشام از دیدن این چگونگى خشمگین گشت و گفت : نیک تیر انداختى اى ابوجعفر , تو ماهرترین عرب و عجمى در تیراندازى .
چرامیگفتى من بر این کار قادر نیستم ؟ ...
بگو : این تیراندازى را چه کسى به تویاد داده است .
پدرم فرمود : میدانى که در میان اهل مدینه , این فن شایع است .
من در جوانى چندى تمرین این کار کردهام .
سپس امام صادق ( ع ) اشاره میفرماید که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد .
در همان محفل هشام بر سر مقام رهبرى و خلافت اسلامى با امام باقر ( ع ) سخن میگوید .
امام باقر درباره رهبرى رهبران بر حق و چگونگى اداره اجتماع اسلامى و اینکه رهبر یک اجتماع اسلامى باید چگونه باشد , سخن میگوید .
اینها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام -بیش از پیش ناراحت میکند .
بعضى نوشتهاند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند .
و چون به او خبر میدهند که زندانیان دمشق مرید و معتقد به امام ( ع ) شدهاند , امام را رها میکند و به شتاب روانه مدینه مینماید .
و پیکى سریع , پیش از حرکت امام از دمشق , میفرستد تا در آبادیها و شهرهاى سر راه همه جا علیه آنان ( امام باقر و امام صادق ع ) تبلیغ کنند تا بدین گونه ,مردم با آنان تماس نگیرند و تحت تأ ثیر گفتار و رفتارشان واقع نشوند .
با این وصف امام ( ع ) در این سفر , از تماس با مردم - حتى مسیحیان - و روشن کردن آنان غفلت نمیورزد .
جالب توجه و قابل دقت و یادگیرى است که امام محمد باقر ( ع ) وصیت میکند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقدارى از مال او را وقف کند , تاپس از مرگش , تا ده سال در ایام حج و در منى محل اجتماع حاجیها براى سنگ انداختن به شیطان ( رمى جمرات ) و قربانى کردن براى او محفل عزا اقامه کنند .
توجه به موضوع و تعیین مکان , اهمیت بسیار دارد .
به گفته صاحب الغدیر -زنده یاد علامه امینى - این وصیت براى آن است که اجتماع بزرگ اسلامى , در آن مکان مقدس با پیشواى حق و رهبر دین آشنا شود و راه ارشاد در پیش گیرد , واز دیگران ببرد و به این پیشوایان بپیوندد , و این نهایت حرص بر هدایت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهى .
شهادت امام باقر ( ع )
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19 سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زین العابدین ( ع ) زندگى کرد و در تمام این مدت به انجام دادن وظایف خطیر امامت , نشر و تبلیغ فرهنگ اسلامى , تعلیم شاگردان , رهبرى اصحاب و مردم , اجرا کردن سنتهاى جد بزرگوارش در میان خلق , متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحیح رهبرى و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعى و امام معصوم , که تنها خلیفه راستین خدا و رسول ( ص ) در زمین است , پرداخت و لحظهاى از این وظیفه غفلت نفرمود .
سرانجام در هفتم ذیحجه سال 114 هجرى در سن 57 سالگى در مدینه به وسیله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست .
پیکر مقدسش را در قبرستان بقیع - کنارپدر بزرگوارش - به خاک سپردند .
زنان و فرزندان
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشتهاند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بکر بود .
ابراهیم و عبیدالله که از ام حکیم بودند و هر دو در زمان حیات پدر بزرگوارشان وفات کردند .
على و زینب و ام سلمه که از ام ولد بودند . . .
علت گذاشتن این مطلب را نمیگم .
ولی یکی از دوستان در نظرات گفتن که تو مغرور و خود خواهی ! نمیدونم شاید ! ممنونم که منو به خودم متوجه کردید .
سعی میکنم خودم رو اصلاح کنم .
خداوندا ما را هدایت فرما همچو حجتهایت که بر ما ولی قرار دادی تا مثل آنها شویم .
یا حق
سلام بر پاکان
ای سر خفی ذکر جلی ادرکنی . . . . ای نور خدای ازلی ادرکنی
تو دست خدایی و من افتاده زپای . . . . یا حضرت مرتضی علی ادرکنی
امشب با یک واقعیت آشنا شدم و فهمیدم خداوند را باید آن جور که هست بشناسی نه اینکه برای خودت خدا بسازی ! فهمیدم قلب ما در یک تنگ ماهی کوچک جای گرفته آن را بشکنیم و خرد کنیم تا دنیا بستر قلب ما باشد تا وسعت قلب پیدا کنیم ، آموختم نیست بودن در هست خدا و در محیط با هست خدا ، هست بودن فنا شدن میخواهد و مرد عمل ! اگر علی ع نشدی حداقل خودت رو به آنها بچسبان که بوی آنها به تنت بنشید و تو هم بوی خدا بدی و این تو را جاری خواهد کرد .
واژه ها را برای بیان حس خودت بالا و پایین نکنن صداقت را با خودت یدک نکش چون سنگین است و توانت را میبرد ، تا خم نشوی و خاک را سرمه نکنی نمیتوانی آن گونه که حق مردان است قامت راست کنی والا سرو هم بلند است ولی ثمرندارد ، می دانی چرا وقتی پیر میشوی کمرت خم میشود ؟ این قانون خلقت است درخت هم وقتی ثمر میدهد و نتیجه ، کمرش خم میشود ولی ای کاش وقتی مثل آن درخت کاغذ شدی یا قلم ، کسانی تورا به دست بگیرند و بنویسند که روحت را کثیف نکنند و تو بستر عمل خیر اللهی باشی نه اهریمن .
یا حق آنچه گفتم ، از بدمستی بود چه کنم که این میخانه شرابش به بوی یار آلودست و چنان سرمت میکنه که ساعتم دیگر عقربه هایش را میریزد تا مرا از آن اصل غافل نکند ابرو خورشید و مه ساقی ما در کار است تا تورا در نفس صوت خودش غرق کند . او چنان رقص سما در تن تو اندازد که رود عقل به جایی و فقط هو به تماشا آید . یاحق
سلام بر روان پاکتان
پنج شنبه رفتیم یه مجلسی و برای صفای روح با آنان هم صدا و هم سفره شدیم ، و آقا سید مهدی شروع کردند به غزل خوانی و وصف الله و امیرالمومنین ع و حضرت قائم عج و قلبم را صفا داد تا قفل زبانم باز شد و این حقیر نیز از دل نوشته هایم شروع کردم به مستی که یکباره متوجه شدم که دور سفره طریقت این مجلس سالکین به سماء صفا میکنند و با دل نوشته ای از حضرت امیر ع و حضرت صاحب عج پیمانه آخر را سر کشیدم و چنان مست شدم که سید مهدی وقتی ذکر الله مدد را ندا کرد از شوق وصل الله در زمین و آسمان جایی برایم پیدا نمیشد و آنقدر در اوج الوهیت غرق شده بودم که نفسم در گلویم جمع میشد و با هو یا هو مرا تاب میدادند انگار کودک گریزپایی شده بودم که به شوق دیدار آنچه آرزویش هست بیقراری میکند و از آنجا که بلند شدیم رفتیم امام زاده ای در آن حوالی و انجا نیز زبانم انگار از خودم نبود شروع کرد به بدمستی و ، حاشا قصه عشق گفتن ناآگاه چشمانم را که باز کردم دیدم عده ای درکنارم حقله زدند و هرکدام با طریقی با ربش چنگ دل می نوازد
انگار زیاده گفتم ، شرمنده قصد توصیف زیبایی نزدیکی به صراط المستقیم هست نه خود ستایی این حقیر که مثقالی نیستم در ترازوی تراز اللهی .
دعا کنید در این عشق همه به تعادل برسند تا این مجلس وصل همیشه سفره اش باز بماند .
خداوندا این حقیر و دوستانش را و برادرش . . . ! را به آنچه ذاتت قائل است هدایت فرما که ما حتی در مسیر خانه ایمان که چندین سال است مسافرش هستیم سردر گمیم چه برسد به راهی که تو را میپوید . آمین
حقیرسرتاپا نقص
بسم الله الرحمن الرحیم
و التین و الزیتون ﴿۱﴾
سوگند به [کوه ] تین و زیتون، (۱)
و طور سینین ﴿۲﴾
و طور سینا، (۲)
و هذا البلد الأمین ﴿۳﴾
و این شهر امن [و امان ]، (۳)
لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم ﴿۴﴾
[که ] براستى انسان را در نیکوترین اعتدال آفریدیم. (۴)
ثم رددناه أسفل سافلین ﴿۵﴾
سپس او را به پست ترین [مراتب ] پستى بازگردانیدیم؛ (۵)
إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات فلهم أجر غیر ممنون ﴿۶﴾
مگر کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده اند، که پاداشى بى منت خواهند داشت. (۶)
فما یکذبک بعد بالدین ﴿۷﴾
پس چه چیز، تو را بعد[از این ] به تکذیب جزا وامى دارد؟ (۷)
أ لیس الله بأحکم الحاکمین ﴿۸﴾
آیا خدا نیکوترین داوران نیست؟ (۸)
خداوندا ما را از تکذیب کنندگان قرار مده .
ما خودمان را تسلیم تو کرده ایم و خودمان را به تو سپرده ایم و تو بهترین امانت دارانی .
خدایا به حق لااله الا الله ما را خودت هدایت فرما .
یا حق
سلام به خوبان
دیگر واقعا خسته شدم کسی هست بتونه کمکی کنه تا نفس تازه کنم ، آخه دنیا رو دوشمه زانوهام طاقت نداره کسی بیاد یه کم بره زیر این دنیا و تحمل کنه تا نفس تازه کنم . میدونم سریع میگی چه ادعایی تو تحمل وزن دنیا رو میکنی ؟
من ذره ای در این دنیا نیستم و اصلا نیستم که مدعی باشم ولی یه باری رو دوشمه .
آره عزیزم هر کسی یه دنیایی داره که بارش رو تحمل میکنه ، اما بعضی ها تویه دنیاشون فقط خودشونن و بس ، ولی بعضی ها دنیاشون پر شده از نیازهای دیگران و دیگه خودشون نیستند و زندگی میکنه برای هدف خاصی که اون خدمت خلق الله فی سبیل الله هست و دیگران مثل یک پدر ازش انتظار دارند .سبحان الله
حقیر سرتاپا نقص
سلام به روح پاکتان
بشنو از من چون حکایت میکنم . . . نالهء نی ها روایت میکنم
نی به لب از کوی او دم میزنم . . . از سبوی هو به لب خم میزنم
درد دل با آنکه مرا آفرید تا برویم و رشد کنم و بالا روم تا به او برسم . . .
خداوندا دربین آنهایی که آلتهایشان ملاک ارتباط هست و قیافه حق به جانب میگیرند و خود را پاکترین مخلوقات مینامند و با این تایید طلبی خودشان نفسشان را گمراه میکنند چگونه از تو بگویم ؟
منی که در خودم و در خلوتم فحشای گمراه کردن زنی را با کلام تو می پرورانم آیا یادم رفته که تو شاهد و ناظر نفسم و جسمم هستی !
چگونه از انسانی صحبت کنم که کلا از تمام ماها حسابش جداست و زمانی که از کنار درختی رد میشود آن درخت از برکت حضور او تو را تسبیح میگویید و از بوی او که بوی تو را میدهد مست میشود و با نسیمی میرقصد و همان نسیم با گذر از وجود او هدف پیمایش مکان را پیدا میکنم و تسبیح گویان به نام الله بوی او را در تمام فضا انتشار میدهد و فضا از حضور او که بقیة الله هست تو را تسبیح میگویند و ندای سبحان الله خلقت وجود همه را زنده میکند . اما نمیدانم چرا این انسان اصلا انگار نه انگار آنقدر در دنیای خود محو شده که کل خلقت را نمیبیند و انگار دیواری بین او و کل مخلوقات کشیده شده و او مشغول کار خود هست و اگر کسی با او از خالقش سخن بگوید اول نگاه میکند ببیند نر هست یا ماده زیباست یا زشت رو ، نفع دنیوی دارد یا نه ، ثروت دارد یا فقیر هست و اصلا توجهی به کلامش که هدف هست ندارد .
فرق بین حیوان و انسان چیست ؟ به جز غرائض حیوانی مثل خودرن و تولید مثل و شهوت و خواب و حفظ حریم و . . . روح یا نفس یا شعور هست که انسان را از حیوان جدا میکند و الا فرقی ندارند . مثلا سگ هم وقتی به یک سگ دیگر میرسد اول نر یا ماده بودن را ملاک ارتباطش قرار میدهد .
مرا خاکم کنید که دیگر سخن نگویم که بیشتر از این زبان درازی ست .
خداوندا ما را از حجاب بین دنیای خودمان و محبت خودت رهایی ده تا وجودمان با رحمتت ماییه آسایش و امنیت خلقت باشد و حضورمان یادآور وجود تو باشد و نفسمان بوی تورا داشته باشد تا در هر نفس یاد تو خلقی را هدایت کند و دیگر منی در میان نباشد و همه تو باشی .
حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یاالله
بﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺮﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮﺣﯿﻢ
ﺍﻗﺮﺃ ﺑﺎﺳﻢ ﺭﺑﮏ ﺍﻟﺬﯼ ﺧﻠﻖ ﴿۱﴾
ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﮐﻪ ﺁﻓﺮﯾﺪ . ) ۱(
ﺧﻠﻖ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻣﻦ ﻋﻠﻖ ﴿۲﴾
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻋﻠﻖ ﺁﻓﺮﯾﺪ. ) ۲(
ﺍﻗﺮﺃ ﻭ ﺭﺑﮏ ﺍﻷﮐﺮﻡ ﴿۳﴾
ﺑﺨﻮﺍﻥ، ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮ ﮐﺮﯾﻤﺘﺮﯾﻦ ]ﮐﺮﯾﻤﺎﻥ [ ﺍﺳﺖ . )۳ (
ﺍﻟﺬﯼ ﻋﻠﻢ ﺑﺎﻟﻘﻠﻢ ﴿۴﴾
ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪﺀ ﻗﻠﻢ ﺁﻣﻮﺧﺖ . ) ۴(
ﻋﻠﻢ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻣﺎ ﻟﻢ ﯾﻌﻠﻢ ﴿۵﴾
ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ ] ﺑﺘﺪﺭﯾﺞ ﺑﻪ ﺍﻭ[ ﺁﻣﻮﺧﺖ . ) ۵(
ﮐﻼ ﺇﻥ ﺍﻹﻧﺴﺎﻥ ﻟﯿﻄﻐﻰ ﴿۶﴾
ﺣﻘﺎ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺳﺮﮐﺸﻰ ﻣﻰ ﮐﻨﺪ، )۶ (
ﺃﻥ ﺭﺁﻩ ﺍﺳﺘﻐﻨﻰ ﴿۷﴾
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻰ ﻧﯿﺎﺯ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ. )۷ (
ﺇﻥ ﺇﻟﻰ ﺭﺑﮏ ﺍﻟﺮﺟﻌﻰ ﴿۸﴾
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ، ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ . ) ۸(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺍﻟﺬﯼ ﯾﻨﻬﻰ ﴿۹﴾
ﺁﯾﺎ ﺩﯾﺪﻯ ﺁﻥ ﮐﺲ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﺯ ﻣﻰ ﺩﺍﺷﺖ، )۹ (
ﻋﺒﺪﺍ ﺇﺫﺍ ﺻﻠﻰ ﴿۱۰﴾
ﺑﻨﺪﻩ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻰ ﮔﺰﺍﺭﺩ؟ ) ۱۰(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺇﻥ ﮐﺎﻥ ﻋﻠﻰ ﺍﻟﻬﺪﻯ ﴿۱۱﴾
ﭼﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭﻯ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﺮ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ، ) ۱۱(
ﺃﻭ ﺃﻣﺮ ﺑﺎﻟﺘﻘﻮﻯ ﴿۱۲﴾
ﯾﺎ ﺑﻪ ﭘﺮﻫﯿﺰﮔﺎﺭﻯ ﻭﺍﺩﺍﺭﺩ] ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﯿﺴﺖ [؟ ) ۱۲(
ﺃ ﺭﺃﯾﺖ ﺇﻥ ﮐﺬﺏ ﻭ ﺗﻮﻟﻰ ﴿۱۳﴾
]ﻭ ﺑﺎﺯ [ ﺁﯾﺎ ﭼﻪ ﭘﻨﺪﺍﺭﻯ ]ﮐﻪ [ ﺍﮔﺮ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺗﮑﺬﯾﺐ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﺭﻭﻯ ﺑﺮﮔﺮﺩﺍﻧﺪ ]ﭼﻪ ﮐﯿﻔﺮﻯ ﺩﺭ ﭘﯿﺶ ﺩﺍﺭﺩ[؟ ) ۱۳ (
ﺃ ﻟﻢ ﯾﻌﻠﻢ ﺑﺄﻥ ﺍﻟﻠﻪ ﯾﺮﻯ ﴿۱۴﴾
ﻣﮕﺮ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﻰ ﺑﯿﻨﺪ؟ ) ۱۴(
ﮐﻼ ﻟﺌﻦ ﻟﻢ ﯾﻨﺘﻪ ﻟﻨﺴﻔﻌﺎ ﺑﺎﻟﻨﺎﺻﯿﺔ ﴿۱۵﴾
ﺯﻧﻬﺎﺭ، ﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯ ﻧﺎﯾﺴﺘﺪ، ﻣﻮﻯ ﭘﯿﺸﺎﻧﻰ ] ﺍﻭ[ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ؛ ) ۱۵ (
ﻧﺎﺻﯿﺔ ﮐﺎﺫﺑﺔ ﺧﺎﻃﺌﺔ ﴿۱۶﴾
]ﻫﻤﺎﻥ [ ﻣﻮﻯ ﭘﯿﺸﺎﻧﻰ ﺩﺭﻭﻏﺰﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﭘﯿﺸﻪ ﺭﺍ . ) ۱۶(
ﻓﻠﯿﺪﻉ ﻧﺎﺩﯾﻪ ﴿۱۷﴾
] ﺑﮕﻮ[ ﺗﺎ ﮔﺮﻭﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ. ) ۱۷ (
ﺳﻨﺪﻉ ﺍﻟﺰﺑﺎﻧﯿﺔ ﴿۱۸﴾
ﺑﺰﻭﺩﻯ ﺁﺗﺸﺒﺎﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻧﯿﻢ . ) ۱۸(
ﮐﻼ ﻻ ﺗﻄﻌﻪ ﻭ ﺍﺳﺠﺪ ﻭ ﺍﻗﺘﺮﺏ ﴿۱۹﴾
ﺯﻧﻬﺎﺭ! ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﻣﺒﺮ، ﻭ ﺳﺠﺪﻩ ﮐﻦ، ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ] ﺑﻪ ﺧﺪﺍ[ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮔﺮﺩﺍﻥ . ) ۱۹(
ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﭘﺎﮐﺎﻥ
ﻣﻄﻠﺐ ﻗﺒﻠﯽ ﮐﻪ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﺍﺳﺘﻨﺎﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﺍﺳﺖ . ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ
ﺑﻠﮑﻪ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﺪﺍ ﻧﻬﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ .
ﻣﮕﺮ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻧﺪﺍﺭﻡ ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺣﮑﻮﻣﺘﺶ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﺶ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﻧﮑﻦ ﻭ ﺟﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺭﺍ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ !
ﺍﺯ ﻧﻄﻔﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﺩﺭ ﺯﻣﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺭﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﺏ ﻭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﺪﻣﺘﺖ
ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺷﮑﺮﺍﻧﻪ ﻧﻌﻤﺘﻬﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺘﯽ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺧﻄﻮﻁ ﻗﺮﻣﺰﯼ ﺭﺍ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻄﺮ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﯼ ﻭ ﺳﻌﺎﺩﺗﺖ
ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﺍﻧﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﻣﺪﻋﯽ ﺍﺳﺘﻘﻼﻝ ﻭ ﺧﺪﺍﯾﯽ ﺷﺪﯼ .
ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺳﯿﺼﺪ ﻣﯿﻠﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﺩﯼ ﺑﺪﻫﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭘﻮﻝ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺭﻓﺎﻩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺗﺄﻣﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ
ﮐﻨﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﯼ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺭﻓﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﯼ ، ﻭﺍﮔﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻧﻄﻔﻪ ﮐﺜﯿﻒ ﺑﺪ ﺑﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﻧﺴﺎﻧﺖ ﻧﻤﯽ ﮐﺮﺩ ﺣﺎﻻ ﺷﺎﺥ ﻧﻤﯽ ﺷﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﮕﯽ ﺍﺻﻼ
ﭼﺮﺍ ﻣﺮﺍ ﺧﻠﻖ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻧﺨﻮﺍﺳﺘﻢ !
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻧﺎﺳﭙﺎﺳﺎﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﺪﻩ .
ﺣﺎﻻ ﺑﺸﻨﻮ ﭘﯿﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻧﮕﺮﺩﯼ ﻭ ﺗﻮﺑﻪ ﻧﮑﻨﯽ ﻭ ﺍﺻﻼﺡ ﻧﺸﻮﯼ ﻭ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺍﻟﻠﻪ ﻧﺸﻮﯼ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻋﺎﻗﺒﺘﺖ ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺭﻩ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ .
ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺩﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺍﺑﻠﯿﺲ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ : ﻣﻦ ﺁﻧﺠﺎ
ﻫﻢ ﺷﺄﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﮐﻨﻢ ﻭ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎﻥ ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻥ ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻣﻮﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯿﺶ ﻭ ﭘﺮﺕ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻓﺮﺍ
ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ .
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﻔﺮﻣﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻬﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﺎﺩﺷﺎﻥ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﻢ ﺍﻣﯽ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻥ ﻭ ﺟﺎﻫﻞ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻭﺍﺳﻄﻪ ﯾﮏ
ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺩﺍﺩﻡ ﺣﺎﻻ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﯽ ﻧﯿﺎﺯ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺪﺍﻧﻨﺪ ﺁﺭﯼ ﻫﻤﺎﻧﺎﻥ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﻠﻢ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺧﺖ !
ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻫﺴﺖ !
ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺿﻤﯿﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺠﺲ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﺁﺧﺮﺕ ﻧﯿﺰ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﻧﻤﯽ
ﺧﻮﺍﻧﻨﺪ ﻭ ﻫﻢ ﺟﻨﺴﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﺠﺴﺘﺮ ﻭ ﻧﺎﭘﺎﮎ ﺗﺮ ﺧﻮﺩﺷﺎﻧﻨﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﺨﻮﺍﻧﻨﺪ .
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺖ ﻭ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺗﺖ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺧﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻟﻄﻒ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻤﺎﻥ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﯾﺎﻧﮑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺷﺪ .
ﺣﻘﯿﺮﻡ ﻓﻘﯿﺮﻡ ﺫﻟﯿﻠﻢ ﺩﺧﯿﻠﻢ ﯾﺎﺍﻟﻠﻪ
سلام به خوبان
بازم دلم هوای ، میخانه کرده ساقی . . . . . . بوی شراب نابت دیوانه کرده ساقی
دلم تنگ تو یا مهدی صاحب زمان عج
بگو که گل نفرستد کسی به خانهء من . . . . . . که بوی عطر تو ، پر کرده کاشیانه من
میدونین ایمان یعنی چی ؟ ایمان یعنی اطمینان قلبی به آنچه باور کردی و تسلیمش شدی .
و یک مرحله بالاتر از آن ایمان به فرستاده های خداوند و اعتماد به امام زمان هر زمان چرا که تکبر در انسان باعث میشود که هم نوع خود را به عنوان بالاتر از خودش نپذیرد ، همان نقص ایمانی که اکثر راه روان سیر و سلوک گرفتار آن میشوند و نمی توانند بپذیرند که باید از یک هم نوع خودشان تبعیت و فرمان برداری کنند ، و در این مرحله است که ایمان قبلی خود را هم که ایمان به خدا هست را هم از دست می دهند و مدعی استقلال و خود مختاری میکنند و خدا را به علت برتر کردن فرستاده هایش ظالم و ناعادل معرفی میکند .
و در همین مقتع انسان تمام باورهایش را فراموش میکند و احساس میکند که جایگاهش غصب شده و به اندازه ای که باید به او توجه نشده و انتظار جایگاه ائمه را دارد .
و آنجاست که دیگر برگشت بسیار سخت و ترمیم ایمان دشوار .
پناه میبرم به خدا از زمانی که ایمانم را نفسم محاصره کند و تمایلات دنیوی این حقیر را به پرتگاه ارتداد ببرد همانگونه که شیطان رجیم بعد از مدتها عبادت ، غرورش و تکبرش و انتظار نابجایش و قرار دادن جایگاه برای خودش ، ایمانش را نابود کرد و از دستور خدا سرپیچی کرد و به آدم سجده نکرد و از بارگاه رحمت رانده شد و جایگاهش تا ابد آتش و جهنم شد .
جالب اینجاست که او عظمت رحمت و بخشش خدا را میداند ولی دیگر توان و راه توبه و برگشت را ندارد و حتی خودش هم نمی خواهد برگردد چون انقدر نجس و ناپاک شده که دیگر هیچ پاکی نمی تواند او را پاک کند جز خدا که او هم برحسب نظام اسباب و علل اختیار را بر خود او واگذاشته و دخالتی در این نظام به علت عدالتش نمی کند .
بعضی ها به جایی میرسند که به جایگاه اللهی حسادت میکنن و مدعی این میشوند که ما کاری به او نداریم او هم با ما کاری نداشته باشد .
چقدر توهم و بیماری آخه تو که اگه یک لحظه دیر به توالت برسی دنیارو به نجاست میکشی و اگه یه لحظه دیر غذا بهت برسه حتی فرزندت رو هم قربانی میکنی و خوی حیوانیت بالا میزنه و اگه فقر بهت رو کرد جار میزنی و خدا را ظالم میدونی و به هر کس و ناکس دست دراز میکنی ، ! آخه چه ادعایی داری . چرا نمی پذیری واقعیت اینه چه بخوای چه نخوای تو مخلوقی و خدا خالق و مالک .
حال ایمان را بشناسید و در راستای تسلیم قدم بردارید تا سعادتمند دو دنیا باشید .
خداوندا به تو پناه میبرم از نفس خودم .
حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یاالله
سلام بر پاکان
ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﭼﯿﺴﺖ ؟ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﻬﻮﺕ ﺁﻧﯽ ﮐﻪ ﭼﺸﻤﻬﺎ ﺭﺍ ﮐﻮﺭ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﻣﺮ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻩ
ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﻧﻔﺲ ﺍﻣﺎﺭﻩ ، ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﻫﺎﯾﯿﻤﺎﻥ ﭘﻨﺎﻩ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ
ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺍﻭﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺍﻭ ﻣﺤﯿﺎ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻻ ﻏﯿﺮ . ﻭﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ
ﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﻭﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻗﺮﺍﺭ
ﻣﺪﻫﯿﺪ ﻭ ﻫﻤﻨﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﺎﻓﻠﯽ ﺑﻨﺸﯿﻨﯿﺪ ﺭﺍ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﯾﺎﺩ ﺧﺪﺍ ﻣﯽ
ﺍﻧﺪﺍﺯﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺻﺎﻟﺢ ﭘﯿﺸﯽ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﮐﻪ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ
ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻋﻤﻞ ﺻﺎﻟﺢ ﺣﺠﺎﺑﯽ ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﻭ ﮔﻨﺎﻩ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯿﮑﻨﺪ .
ﻣﺸﺎﺭﮐﺖ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﺳﯿﺮ ﻭ ﺳﻠﻮﮎ ﺟﻤﻌﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺭ ﭘﯿﮑﺮﻩ ﺍﯼ ﻗﺮﺍﺭ
ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻋﻀﻮﯼ ﻧﻘﺺ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﺗﺎ ﺗﺮﻣﯿﻢ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ
ﻫﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ .
ﯾﺪﺍﻟﻠﻪ ﻣﻊ ﺍﻟﺠﻤﺎﻋﻪ
ﯾﺎ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺪﺩﯼ
سلام بر خوبان
چرا هنوز انسان در اوج عرفانش نتوانسته خوی حیوانی خود را کنار بگذارد ؟ من در تعجبم پس مرحله خودشناسی کی حادث میشود چون اکتسابی که حاصل نشد ! فریاد از من و از نفسم که هنوز در یک راستا قدم نمی گذاریم .
مرا ببینید این منم مدعی عشق و عرفان که هنوز آلوده خوی حیوانی و اسیر نفس که اگر لطف خدا شامل حالم نباشد بدترین مخلوقات خواهم شد و آتش تنها جایگاه من ، خدایا چه کنم که عاجزم و ناتوان و تسلیم تو ای مالک ، انت مالک ، انا مملوک یا قادر به حق لا اله الا الله ارحمنی .
حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یا الله
سلام به پاکان
ﻓﺤﺸﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﭘﺎﮐﯽ ﺭﻭﺡ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ ﻭ ﺁﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻨﻮﺭﺕ ﺳﺮﺩ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯼ ،
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺎﻩ ﻣﯿﺒﺮﻡ ﺍﺯ ﻓﺤﺸﺎﯼ ﻓﮑﺮﯾﻢ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﺍﺳﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﻧﺪﻫﯽ ﺍﺯ ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺯﯾﺎﻧﮑﺎﺭﺍﻧﻢ .
ﺣﻘﯿﺮ ﺳﺮﺗﺎ ﭘﺎ ﮔﻨﺎﻩ