نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت
نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

دیدن و گفتن

با سلام به روح پاکتان


نویسنده هر مطلبی قوت قلمش به نظرات مخاطبین هست .


لطفا وقتی مطلب را خواندید و نتیجه ای گرفتین بنده را از نظراتتان محروم نکنید .



بنده حقیر سر تا پا نیاز

فراتر از فهممان

سلام بر تمام پاکان

امروز قصد دارم در مورد موضوعی صحبت کنم که خیلی از ماها در زندگی روزمره گرفتار آن هستیم .

بحث نافهمی و یا کم فهمی غیر خودمان از نظر ما .

در مواردی دیده شده که طرف چندین ساعت وقت میزاره تا یکی را بفهمونه ولی نتیجه ای نداره و آنقدر آزرده خاطر میشه که رو به پرخاش و بی قراری می آره که بدتر میشه و در نهایت یا از هم ناراحت میشوند یا پشیمان از اون بحث .

آیا تا به حال شده شما از خودتان سوال کنید چرا فهم ها با هم اینقدر فرق دارد در حالی که حواس پنج گانه را همه دارا هستند .

آیا خداوند در انسانها به غیر از موارد خاص باز هم اینقدر تفاوت گذاشته ؟ یا نه اصلا فهم دو وجه دارد : 1- آگاهانه 2-ناآگاهانه


در کل این مطالبی را که به نظر شما میرسد تجربیات حقیر هست .

مسیر سیر دنیوی و معنوی انسان در سه مرحله خلاصه میشود :

1-  واقعیت

2-  حقیقت

3-  واقعیت حقیقت


دقیقا مثل تنه درخت که از سه لایه پوست ، چوب و مغز تشکیل شده که تا زمان بریده شدن، نه دیده میشود نه قابل اثبات است .


حال به اختصار در این سه مورد عرایضی را دارم که مکتوب میکنم ، امید به اینکه کمکی به همه یمان بکند .

واقعیت : ما در دنیای زندگی میکنیم که ادراکمان از آن بر حسب دیدن ، شنیدن ، چشیدن و لمس کردن هست که به اینها به خاطر واقع شدنشان و مشهود بودنشان ویا چون با عوامل و ابزار عینی قابل اثبات میباشند واقعیت گفته میشود .

البته سادش این میشه واقعیت عینی زندگی ما در روی زمین میشود واقعیت زندگی ما که به وقوع پیوسته و قابل دید و فهم است .

حقیقت : در تمامی اصول یک حقیقتی هست که لایه زیرین واقعیت است که پنهانی و قابل دید نیست الا لایه پوستین آن برداشته شود تا بتوانیم حقیقت آن واقعیت را بفهمیم .

مثلا : شما زمانی که جامعه ای را میسنجید اول ظاهر جامعه را رصد میکنید بعد حقیقت آن را در قوانین آن جویا میشوید و متوجه شکاف بزرگی در واقعیت و حقیقت آن جامعه میشوید که برای شما قابل تاءمل میشود .

در اینجا نتیجه میگیریم با اینکه حقیقت زندگی ما باید یک اصل صحیح باشد ولی در واقعیت آن ، ما از عمل به آن تحت شرایطی که داریم، عاجزیم . البته اکثرا به علت نداشتن علم و معرفت از حقیقت شانه خالی میکنند و در موارد ، معنوی نیز که اکثرا میلی به عمل ندارند چون مشغول دنیایی هستند که خودشان ساختند .


و اما واقعیت حقیقت :

این موضوع از مکشوفات این حقیر است که بر حسب تجارب استاید نتیجه گیری شده و خدمتتان عرضه میدارم .

واقعیت حقیقت چون در این دنیا غیر ممکن است پس مبحثی هست مطلق که لازمه آن خواست اللهی و در عالم معنا و ملکوت قابل اجراست . که همان مقصود تمام خلقت و اتمام روحانی و جسمانی تکامل انسانی میباشد . که شعور و فهم ما فقط آیینه تاری از آن را متجسم میکند و به آن بهشت میگوید و آیات مربوط به آن در قرآن هم دقیقا مثل همین سه لایه هست و برای افراد در ادراک و فهم متفاوت .

حال بسیاری از عرفا و علما در این نقطه ایست کرده اند و بسیاری در همین حال مرده اند و بسیاری از فهمیدن واقعیت حقیقت آشفته اند . چرا که هستشان در آنجا نیست میشود و از عریان شدنشان میترسند و نمیدانند واقعه ء ای که پیش رو هست کدام لایه از فهم آنان را میطلبد ؟ در حالی که اصلا آنها این لایه را ندیدند چون در دنیای آنها اصلا واقعیت حقیقت نه معنا داشته و نه ممکن بوده و اینجاست که به افرادی مثل حقیر هزار تهمت میزنند . به هر حال ما در نهایت کارمان در پس حقیقت با معنایی به نام واقعیت حقیقت رو به رو خواهیم شد که جوهره ما را تهی و دوباره هست حقیقی را در ما جریان خواهند داد به امر ذات مطلق .

و برای همین است فهم ما از مطالب متفاوت است و این برای ما بسیار سخت .

متوجه باشید پس این سه لایه مشخص کننده فهم افراد از محیط اطراف و غیره میباشد و اگر پشت هر یکی از این سه لایه بایستیم طبعا برای ما فهم لایه بعدی غیر قابل درک میباشد . دقیقا مثل دیواری که تا از رویش رد نشوی آن طرفش را نمیبینی و این همان سیر و سلوک هست که شما را به جلو میبرد .


در مقابل نا فهمی و کج فهمی دیگران تندی نکنید آنها در طرف دیگر دیوارند و اصلا شما را نمیبینند و این امریست غیر قابل تغییر ، و چاره آن این است که بتوانی هم ردیفهایت را پیدا کنی تا بتوانی زندگی کنی .

کبوتر با کبوتر باز با باز

 البته انشاالله که فرصتی برای ما جهت فراقت از الله بر ما نباشد که به دنبال غیر او برای همراهی و دوستی باشیم .

حقیزر سرتا پانیاز

انالحق را نگو حق را تو بشناس

 با سلام به پاکان

امروز با تمام وجودم از خداوند استدعای هدایت دارم ف اول برای خودم و بعد برای تمام انسانهای روی زمین .

آری هدایت ، همان مسیر نورانی که انسان در طی سیرش میشود سالک و سر آغاز رهایی از بند دنیا و دوستی باخداست .

شنیدم منصور سر دار انالحق میگفت ، این را چگونه می توان معنی کرد ؟

انسان چه سنخیتی با خدا دارد و فرق اینان با مسیحیان که مشرک بر خدایند چیست ؟

به الله قسم که او از هر نقص و عیبی پاک و منزه است و هر آن که خود را به او نسبت میدهد باید ذات مطلق باشد تا سنخیتی در او با رب العالمین و مالک یوم الدین باشد . حال چگونه اینان موجود را به مطلق نسبت میدهند الله و اعلم ؟؟؟؟؟؟

پس بدانیم کبوتر با کبوتر باز با باز .

هر کسی یک هم ردیف و هم مرتبه دارد شما در مقایسه انسان با حیوان که هر دو مخلوق و نسبی هستند با تفاوتهای بسیاری مواجه میشوید که انسان را از حیوان برتری میدهد .

حال ما در قیاس  دو مخلوق که هر دو ناقص و نسبی هستند متوجه میشویم با تمام شباهتها سنخیتی با هم ندارند .

من متعجب از افرادی که به وحدت وجودی و موجودی در خلقت معتقد هستند در حالی که با نگاهی سطحی کاملا فاصله را خواهی فهمید چه رسد که در آن دقیق شوی که یقین حاصل خواهد شد .

بسیاری از آنان که در عرفان غیر شرع دین به این مرحله رسیدند خود را از فرستادگان اللهی نیز برتر و بالاتر دانسته اند و حتی ولایت تکوینی را مختص خود میدانستند و خود را مشرف بر مخلوقات .

خداوندا من میترسم از آنکه خودت فرمودی و ما را از چنین روزی حراس دادی که شریک بر تو قرار ندهیم و تابع هیچ کس الا تو و فرستادگانت نباشیم ، پس مرا و تمام انسانها را هدایت فرما .

حقیر سرتا پا نقص و عصیان