نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

مهر ماه ، مهر خدا

با سلام به تمام بندگان خدا

خوبید ؟

دلم برای همه کسانی که زمانی این وبلاگ را نگاه میکردند تنگ شده ، میدونید امشب واقعا دتنگ گذشته شدم و برای مطالب این وبلاگ دلم تنگ شد ، نشستم و چند مطلب را خواندم چقدر حرفهای آن موقع مخملی و پاک بود!!!

عطر زیبای محبتی که در کلام بود انسان را محو در زیبایش میکرد و تشنه شنیدن.

حتی اگر نویسنده اش خودت باشی.

حالا دیگر نفسی نیست و مرادی در پس این پرده منتظر نمانده.

من هم شده ام همان قارون بلا دیده که حالا پشت امارت خودم گدایی میکنم.

ها ها ها 

آره خنده هم دارد!!!

چرا نخندیم...

به هر حال امارت چه واقعی چه خیالی روزی خراب میشوند و صاحبانشان هم فراموش میشوند. حالا بعضی ها شانس می آورند جای امارتشان خانه ای ، رستوران مدرسه ای میسازند ، بعضی ها هم سرویس بهداشتی یا همان توالت.

خاموش شدم و چراغ زندگیم سو سو میکند ، نه اینکه مرگ سراغم آمده نه ، از مرگ بدتر ، روزمره گی بدترین مرگهاست.دلم برای خدای پر از مهر و محبت و صفا تنگ است برای  بی قراری ها ، دلهوره ها ، عشقبازی ها ، تمام ضربان های نا منظم لحظه های عاشقی دلتنگم.

برایم دعا کنید ، سخت فاصله ای را قرار داد برای محک روزهای مهربانیش.

حقیر سرتا پا گناه اما پناهنده درگاه حق