نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

دوستش دارم

میگه اون کیه که تورو خوشحال میکنه ؟ 
میگم به تو چه ؟ اگه قرار بود تو بدونی که منو خوشحال نمیکرد ؟
میگه حالا نمیشه ما رو هم شریک کنی تویه خوشحالیت ؟
میگم اگه تقسیم شد دیگه به درد نمیخوره !
میگه مگه چیه ؟
بازم پرسید این شکارچی از جنس تو و نام تو ولی نمیگم نگران نباش که حداقل تو در تمام داشته هایم فروشی یا هدیه دادنی نیستی !
میگه منتظرم چی شد نمیگی ؟! 

آروم بهش نگاه میکنم و تویه دلم میگم . تو !

میگه من که میدونم چی تو دلته و من حسودی میکنم به اونی که تو اینقدر دوستش داری که،حتی اسمش هم نمیگی !

میگم مادر ای کاش میدانستی که تمام دنیا به دوست داشتن تو حسودی میکنن !!!


حقیرم فقیرم ذلیلم دخیلم یاالله

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد