ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام به روح پاکتان
جوانی نزد عالمی آمد واز او پرسید:من جوان کم سنی هستم اما آرزوهای بزرگی دارم و نمی توانم خود رااز نگاه کردن به دختران منع کنم،چاره ام چیست؟عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را به سلامت به جای معینی ببرد و هیچ چیزاز کوزه نریزد.....واز یکی از طلبه هایش درخواست کرد او را همراهی کند واگر شیر را ریخت جلوی همه ی مردم او را کتک بزند. جوان نیز شیر را به سلامت به مقصدرساند. و هیچ چیز از آن نریخت. وقتی عالم از او پرسید چند دختر را در سر راهت دیدی؟جوان جواب داد:هیچ،فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا در جلوی مردم کتک بخورم و در نزد مردم خار وخفیف شوم. عالم هم گفت:این حکایت انسان مؤمن است که همیشه خداوند را ناظر بر کارهایش میبیند و از روز قیامت و حساب و کتاب بیم دارد.
سلام ممنون از راهنمایی و دعایی که یاد دادین
ان شالله همه مسلمانان جهان در مسیر راست قرار داشته باشن
یا علی
سلام علیکم
یا علی مدد