ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
دیروز از لحاظ جسمی حالم خوب نبود و نزدیکهای عصر بود که دراز کشیدم و خانمم هم کنارم داشت پسرم رو شیر میداد و بعد از چند ثانیه . . .
احساس کردم دارم از سمت پا سبک میشم و این سبکی داره به سمت سینم جاری میشه و کسی رو در کنار سمت راست ، بالای سرم احساس کردم . . .
متوجه شدم که موت سراغم اومده ، اونقدر آرام بودم که از شوق وصل سکوت کردم و منتظر شدم . . . ثانیه ای طول نکشد که دیدم ابلیس در چهره انسانی اومد و گفت پسرت رو نگاه کن داره شیر میخوره از خدا بخواه که برت گردونه ، دخترت کوچیکه نیاز بهت داره و خنومت رو میخوای به کی بسپاری ؟
خندم گرفت گفتم آخه دیوانه مگه حظور خداوند رو نمیبینی که داره دعوتم میکنه ؟ درحضور خدا و نگرانی از این حرفا ! برو برو بذار مشغول کارم باشم میخوام برم مسافرم . . .
وقتی زورش نرفت غیب شد .
من داشتم پرواز میکردم آخه دلم برای خدا تنگ شده بود سه شب بود که برای دوری خدا گریه میکردم و ظهر همون روز هم دلم برای امام زمان تنگ شد و زدم زیر گریه .
وای که چه حالی داشتم . . . یعنی دارم از این دنیا راحت میشم و میرم پیش حبیبم ؟
یه دفعه متوجه شدم خانومم داره صدام میکنه و تکونم میده و اشک تویه چشماش حلقه زده و بغزش داره میترکه . . . فهمیدم که حول موت و ورود مرگ به اتاق اونو نگران کرده بود و متوجه شده بود که داره اتفاقی میفته !
ای وای که منو از یه جای داشتن صدا میزدن و این طرف هم خانومم داشت صدا میزد .
اراده کردم که برم ولی خانومم تند تر تکونم میداد و این حالت منو نگران کرد و احساس کردم که دیگه برم گردوندن و این فاصله زمانی شاید چند ثانیه ای طول نکشید ولی انگار من داشتم زندگی میکردم .
وقتی به آرامی گفتم خانوم چته چرا بی قراری میکنی ! ؟
دیدم گفت حالت خوبه ؟
گفتم مسافر بودم !
بدون هیچ تعجب یا سوالی گفت پس من چی ؟ یعنی به این راحتی از من دل میکنی ؟
.
.
.
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و اشکم جاری شد و گفتم خدا داشت صدام میکرد من اصلا تورو ندیدم مگه میشه که اون باشه و چیز دیگه ای رو هم دید .
سکوت کرد و فقط با نگاهش داشت منو میفهموند که خیلی بی وفایی .
ولی اون هنوز نمی دونست که من شورده و مجنون حبیبم هستم و این حرفها برام فقط احساسه .
اون میدونه که من در زندگی زناشویی هیچ زنی رو جز اون نپذیرفتم و هیچ معشوقی رو هم جز الله نمی پذیرم . . . و هنوز ادامه دارد
خداوندا از تو خواستارم که طعم وصال را با فراقی شرم آور بر ما تلخ نکنی که ما ضعیف النفس هستیم و تو قوی و ما نگران حفظ جوارح خودمان در این دنیایم و حتی نگران دیگرانیم که نکند این فراق را برما لکه دار کنند و این شیطان همیشه در کمین لحظات فراق و تنهایی ماست . پس ما را حفظ فرما ای حافظ کل حافظان و ای خدای عاشق .
حقیر سرتاپا غفلت
ان شاء الله که زنده باشین
سلام به روح پاکت
ممنونم انشالله که زنده با یاد خدا و کنار خدا باشیم .
حقیر عاصی از عصیان
میخام نظر ی بدم ولی نمی توانم
سلام عزیزم
به هر حال نظر نداده هم عزیزی .
یاحق