نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

خدایا دلتنگتم

سلام

دیروز از لحاظ جسمی حالم خوب نبود و نزدیکهای عصر بود که دراز کشیدم و خانمم هم کنارم داشت پسرم رو شیر میداد و بعد از چند ثانیه . . .

احساس کردم دارم از سمت پا سبک میشم و این سبکی داره به سمت سینم جاری میشه و کسی رو در کنار سمت راست ، بالای سرم احساس کردم . . .

متوجه شدم که موت سراغم اومده ، اونقدر آرام بودم که از شوق وصل سکوت کردم و منتظر شدم . . . ثانیه ای طول نکشد  که دیدم ابلیس در چهره انسانی اومد و گفت پسرت رو نگاه کن داره شیر میخوره از خدا بخواه که برت گردونه ، دخترت کوچیکه نیاز بهت داره و خنومت رو میخوای به کی بسپاری ؟ 

خندم گرفت گفتم آخه دیوانه مگه حظور خداوند رو نمیبینی که داره دعوتم میکنه ؟ درحضور خدا و نگرانی از این حرفا ! برو برو بذار مشغول کارم باشم میخوام برم مسافرم . . . 

وقتی زورش نرفت غیب شد . 

من داشتم پرواز میکردم آخه دلم برای خدا تنگ شده بود سه شب بود که برای دوری خدا گریه میکردم و ظهر همون روز هم دلم برای امام زمان تنگ شد و زدم زیر گریه . 

وای که چه حالی داشتم . . . یعنی دارم از این دنیا راحت میشم و میرم پیش حبیبم ؟

یه دفعه متوجه شدم خانومم داره صدام میکنه و تکونم میده و اشک تویه چشماش حلقه زده و بغزش داره میترکه . . . فهمیدم که حول موت و ورود مرگ به اتاق اونو نگران کرده بود و متوجه شده بود که داره اتفاقی میفته ! 

ای وای که منو از یه جای داشتن صدا میزدن و این طرف هم خانومم داشت صدا میزد . 

اراده کردم که برم ولی خانومم تند تر تکونم میداد و این حالت منو نگران کرد و احساس کردم که دیگه برم گردوندن و این فاصله زمانی شاید چند ثانیه ای طول نکشید ولی انگار من داشتم زندگی میکردم . 

وقتی به آرامی گفتم خانوم چته چرا بی قراری میکنی ! ؟ 

دیدم گفت حالت خوبه ؟

گفتم مسافر بودم ! 

بدون هیچ تعجب یا سوالی گفت پس من چی ؟ یعنی به این راحتی از من دل میکنی ؟

.

.

دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و اشکم جاری شد و گفتم خدا داشت صدام میکرد من اصلا تورو ندیدم مگه میشه که اون باشه و چیز دیگه ای رو هم دید . 

سکوت کرد و فقط با نگاهش داشت منو میفهموند که خیلی بی وفایی . 

ولی اون هنوز نمی دونست که من شورده و مجنون حبیبم هستم و این حرفها برام فقط احساسه . 

اون میدونه که من در زندگی زناشویی هیچ زنی رو جز اون نپذیرفتم و هیچ معشوقی رو هم جز الله نمی پذیرم . . . و هنوز ادامه دارد 

خداوندا از تو خواستارم که طعم وصال را با فراقی شرم آور بر ما تلخ نکنی که ما ضعیف النفس هستیم و تو قوی و ما نگران حفظ جوارح خودمان در این دنیایم و حتی نگران دیگرانیم که نکند این فراق را برما لکه دار کنند و این شیطان همیشه در کمین لحظات فراق و تنهایی ماست . پس ما را حفظ فرما ای حافظ کل حافظان و ای خدای عاشق . 

حقیر سرتاپا غفلت 

نظرات 2 + ارسال نظر
دانشجو چهارشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 02:36 ب.ظ http://paskoucheha.blogsky.com/

ان شاء الله که زنده باشین

سلام به روح پاکت
ممنونم انشالله که زنده با یاد خدا و کنار خدا باشیم .
حقیر عاصی از عصیان

[ بدون نام ] جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:06 ق.ظ

میخام نظر ی بدم ولی نمی توانم

سلام عزیزم
به هر حال نظر نداده هم عزیزی .
یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد