نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

نه شاهی نه درویشی فقط عبد خداوندم

تسلیم میشوم ولی با شناخت ومعرفت

سوخته دل

ساعلم سوخته دل عشق تومجنونم کرد...یا بیا وصل کنم یاکه ستان جانم را*من به شوق خم خمخانه تو آمده ام...یا شرابم بده یا سربشکن جامم را*من به مخمارى چشمان تو مفتون گشتم ...آخرش میکشیم ،باز بده جانم را*اى حبیبم اى طبیبم اى همه آمالم*تو وجود مطلقى من چه کنم آنم را*به همان قطرهء چشمان پشیمان گنه کار قسم...میتوانم بدهم درره جان جانم را*وحدت این ره که شدى مدعیش میدانى؟...برسردار کشیده همه حلاجان را
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد