سلام. . . امروز صبح نرفتم سرکار قرار بود بریم تشییع جنازه برادر سید غلام همون که گفتم هفت سال تویه کوما بود . . . آقآ سید اومد دنبالم یه بارون زیبایی هم شروع کرده بود اون قدر زیبا بود که باب پیاده روی بود . . . رفتیم رسیدیم سر مزار داشتند سید محمد رضا رو تویه قبر میزاشتند و سیدی اومد تا تلقین براش بخونه . . . جالب بود من اونقدر آروم شده بودم که احساس میکردم اونی که تویه قبره آروم تر از همه اونهایی بود که حاضر بودند ؟ آخه شنیده بودم یکی از لحظات سخت انسان لحظه تلقینه . . . دیدم سید اشک از چشماش اومد پایین و آروم به آسمون وبارون نگاه میکنه فهمیدم داره به چی فکر میکنه . . . آره بارون برای سید محمد رضا میبارید جالب بود که سید بدون حرف زدن داشت با من صحبت میکرد . . بعد از خاک سپاری همه رفتند اما منو سید هنوز رغبتی برای رفتن نداشتیم رفتیم یه کناریو نشستیم زیر یه سایبانی تا خواستم بگم سید . . . ؟ خودش جواب داد آره این بارون برای سید میباره بعد گفت جدم سید الشهدا ع روی این قبر حاضره وخودش داره کارایه این سیدو انجام میده . . . سید داشت صحبت میکرد من ناخود آگاه تبلت رو در آوردم و دعایه زیارت عاشورا رو گذاشتم یک لحظه اشک امونم رو برید و زدم زیر گریه سیدم که واویلا نمیدونم چی شده بود ما تا حالا خاکسپاری خیلی ها رفته بودیم ولی چی شده بود نمیدونم . . . یه لحظه روحم رو جلوی چشمام دیدم که داشت شفاف میشد و آخر دعایه زیارت شفافیت روحم رو دیدم دیدم آروم سید تو گوشم گفت آروم شدی ؟ و سید خیلی حرف زد که مجال گفتن نیست اگه روزیتون بود بعدا میگم . . . حالا شما و این حقیر چگونه خواهیم مرد و چگونه به خاک سپرده میشویم؟